رضا بژکول

رضا بژکول

وب سایت شخصی رضا بژکول
رضا بژکول

رضا بژکول

وب سایت شخصی رضا بژکول

عکسهای گویا از کشورمان(دیدنی است)

عکسهای گویا از کشورمان(دیدنی است)


عکس سفر" هایی از ایران (بخش نخست)


عکس‌هایی که در ادامه آمده اند تعدادی از عکس‌هایی است که او در سفر نوروزی خود به استان‌های فارس،بوشهر و بندر عباس گرفته است. البته با توجه به حساسیت مذهبی مردم محلی، عکس‌های وی بیشتر بر مناطق طبیعی و بناهای باستانی متمرکز است.
عصر ایران - روایت گری "عکس سفر" یکی از شیوه های ثبت و ضبط و حتی گزارشگری است. بسیاری از این شیوه برای جمع آوری آرشیو شخصی استفاده می کنند و بسیاری حتی به صورت حرفه ای به این کار اشتغال  دارند.

محمد فراهانی، از جمله دسته نخست عکاس سفرها (travel photographer) است. او برای نخستین بار می خواهد با در اختیار قرار دادن تصاویرش در سایت عصر ایران کارهای خود را به عموم علاقه مندان ایرانگردی و عکاسی معرفی کند.عکس سفرهایی از ایران (بخش نخست +تصاویر)

 فراهانی با توجه به علاقه به کوهنوردی و گردشگری به عکاسی سفر روی آورد تا بتواند تجارب خود را با سایرین به اشتراک بگذارد. عکاسی سفر، شاخه‌ای تلفیقی از عکاسی است که به نوعی تمامی زمینه‌های عکاسی مانند عکاسی طبیعت، نجومی، خبری و ... را شامل می‌شود.

عکاس سفر با توجه به حرکت و قرارگیری در موقعیت‌های مختلف، سوژه‌های متنوعی برای عکاسی در اختیار دارد. تفاوت کار آنها با عکاسانی که بصورت تخصصی در یک شاخه خاص فعالیت می‌کنند در این است که عکاسان سفر معمولا امکان برنامه ریزی برای عکاسی از یک سوژه را ندارند. علاوه بر آن، به دلیل محدودیت در حمل تجهیزات، عکاسان سفر معمولا تجهیزات کمتری نسبت به سایر عکاسان به همراه دارند؛ در نتیجه شرایطی زمانی و مکانی محدودیت‌های بیشتری را به آنها تحمیل می‌کند.

عکس‌هایی که در ادامه آمده اند تعدادی از عکس‌هایی است که او در سفر نوروزی خود به استان‌های فارس ، بوشهر و هرمزگان گرفته است. 



شهرستان پاسارگاد، استان فارس، باقی مانده بنای معروف کاخ مادر کوروش
شهرستان پاسارگاد، استان فارس، باقی مانده بنای معروف کاخ مادر کوروش
نقش رستم، استان فارس، کعبه زرتشت
نقش رستم، استان فارس، کعبه زرتشت
نقش رستم، استان فارس
نقش رستم، استان فارس
تخت جمشید، استان فارس
تخت جمشید، استان فارس
شهرستان کازرون، استان فارس
شهرستان کازرون، استان فارس
استان بوشهر، کوه نمکی جاشک
استان بوشهر، کوه نمکی جاشک
استان بوشهر، مسیر آب در کوه نمکی جاشک
استان بوشهر، مسیر آب در کوه نمکی جاشک
کارخانه لنج سازی، استان بوشهر، جاده بوشهر به بندرگاه
کارخانه لنج سازی، استان بوشهر، جاده بوشهر به بندرگاه
استان بوشهر، ساحل خلیج نایبند
استان بوشهر، ساحل خلیج نایبند
استان بوشهر، جاده کوشکنار به ساحل تبن
استان بوشهر، جاده کوشکنار به ساحل تبن
جزیره قشم، دره ستارگان
جزیره قشم، دره ستارگان
جزیره قشم، دره ستارگان
جزیره قشم، دره ستارگان
ساحل جزیره هنگام
ساحل جزیره هنگام
جزیره قشم، جنگل حرا
جزیره قشم، جنگل حرا
جزیره قشم، جنگل حرا
جزیره قشم، جنگل حرا
جزیره قشم، تنگه چاه کوه
جزیره قشم، تنگه چاه کوه
جزیره هرمز، تنگه رنگین کمان
جزیره هرمز، تنگه رنگین کمان
ساحل جزیره هرمز
ساحل جزیره هرمز
جاده ساحلی جزیره هرمز
جاده ساحلی جزیره هرمز
مقبره کوروش، شهرستان پاسارگاد، استان فارس
مقبره کوروش، شهرستان پاسارگاد، استان فارس









تهران شهری که ماشینها از آدمها مهم ترند!(شهرمدرن ایرانی جای تعامل ندارد)

تهران شهری  که ماشینها از آدمها مهم ترند!(شهرمدرن ایرانی جای تعامل ندارد)

گفت‌وگو با سعید معیدفر در مورد شهری که برایش ماشین‌ها مهم‌تر از آدم‌ها هستند:
شهر مدرن ایرانی جای تعامل ندارد
نگار حسینی

شهر در دست ماشین‌هاست. کافی است چند‌دقیقه از خانه بیرون بروید. امپراتوری اتومبیل‌ها را به‌سادگی می‌توان در خیابان‌های عریض و طویلی که روزبه‌روز بیشتروبیشتر می‌شوند، مشاهده کرد.

گویا همه جمعیت شهر ترجیح می‌دهند سواره باشند تا پیاده. طبیعی است که کمتر جایی برای قدم‌زدن وجود دارد و در مقابل تا دلتان بخواهد بزرگراه و تونل و زیر‌گذر و روگذر در شهر دیده می‌شود. با سعید معیدفر، جامعه‌شناس در مورد پیامدهای خیابان‌سازی مفرط در کلانشهرها، به‌ویژه در شهر تهران و اهمیت قایل‌شدن برای ماشین‌ها بیشتر از آدم‌ها، گفت‌وگو کرده‌ایم:

 به‌نظر می‌رسد در کلانشهرها بیش از آنکه میدان و اماکنی برای حضور شهروندان ایجاد شود، خیابان و بزرگراه ساخته می‌شود؛ یعنی جایی که تنها می‌توان با اتومبیل رفت. گویا شهر را برای اتومبیل‌ها تجهیز می‌کنند. این چه تاثیری بر روح شهر و هویت شهروندان می‌گذارد؟
 درست است؛ متأسفانه کسانی که خصوصا در دوره مدرن متولی امر شهری شدند، بیشتر مهندس بودند. اگر برگردیم به سابقه شهرنشینی در ایران در مناطق مختلف، شهرسازان عموما افرادی بودند جامع تمامی علوم، مثلا وقتی شیخ‌بهایی در اصفهان تلاش می‌کند شهر را در آن دوره خاص طراحی کند، به‌عنوان کسی این اقدام را انجام می‌دهد که هم بر ابعاد مهندسی و فنی قضیه اشراف داشته است و هم ابعاد فرهنگی و اجتماعی را می‌دیده و هم شهر را به‌عنوان مکانی که در آن تعاملات اجتماعی اتفاق می‌افتد، نگاه می‌کرده است. در اصفهان شما می‌توانید عمارت‌ها، ساختمان‌ها، مساجد و مکان‌هایی را ببینید که هنوز احساس زنده‌بودن و هویت‌داشتن می‌کنند و همین امروز هم می‌شود احساس کرد که این مکان‌ها زمانی مرکز جمعیت بوده است. همین امروز وقتی به بازار به‌عنوان یکی از مراکز، بلکه مرکز شهر، نگاه می‌کنیم، می‌بینیم که در آن راسته‌های مختلفی بوده است و در هرراسته‌ای یک‌صنف فعالیت داشته، مسجد و کاروان‌سرای خود را داشته و مراکز ارتباطاتی مختلف در آن شکل می‌گرفته و زیبایی خاصی به آن می‌داده است. در کنار آن مراکز دیگری بوده که در آن زیبایی و رنگارنگی چشم‌نواز است و هنوز که هنوز است و با وجودی که در دنیای تازه‌ای زندگی می‌کنیم، ورود به این فضاها حس خوبی می‌دهد.
متأسفانه شهرها در دوره مدرن و در جامعه ایران از آنجا که بیشتر به دست مهندسان ساخته شده است و این مهندسان هم جامع جمیع علوم نبوده‌اند و نگاه کالبدی به شهر داشته‌اند، بسیار خشک و بی‌روح شده‌اند. در شهرهایی که سابقه تمدنی پیشین را نداشته مثل کرج و برخی از این شهرهای جدیدی که ساخته شده است، مانند پرند و پردیس و... تنها مجموعه‌ای از واحدهای خوابگاهی و تعدادی خیابان می‌بینیم. درست است که این ساختمان‌ها رنگ و لعاب جدید دارند، اما حس ایرانی در آن جریان ندارد.

این رویکرد به شهرسازی، مسکن‌سازی و عمارت‌سازی حتی با روح شهرسازی و آنچه که در غرب وجود دارد نیز سازگار نیست. اگر در شهرهایی مثل لندن یا پاریس یا آمستردام یا شهرهایی که درحال‌حاضر پایتخت‌های اروپایی است، هنوز حس می‌کنید یک مجموعه منسجمی وجود دارد که هر یک از مجموعه‌ها آن را از شهرهای دیگر متمایز می‌کند، بابت این است که برای ساخت و توسعه شهر به روح شهر توجه شده است. اما وقتی وارد کشوری مانند ایران می‌شوید و وارد مراکزی از شهرهایی که کاملا حال‌وهوای مدرن دارند، می‌بینید همه‌چیز کلیشه‌ای است به این صورت که نه اثر اقلیم و نه اثر فرهنگ و نه اثر تعاملات اجتماعی هیچ‌یک در آنها به چشم نمی‌خورد، این شهرها به‌مثابه خوابگاه هستند؛ مجموعه‌ای از خوابگاه و خیابان. شهرهایی مثل استانبول و اصفهان پیشینه‌ای شهری و هویتی دارند که کمتر اجازه داده‌اند مدرنیته آن را به‌هم بریزد.


هرچند بخش‌هایی از این شهرها همین مشکل را هم دارند. حتی مساجد در این شهر تقریبا یک روح کلی دارند اما درعین‌حال متفاوتند. در اصفهان می‌بینید که مسجدجامع با مسجد حکیم و مسجدشیخ‌لطف‌الله درعین‌حال که مشترکاتی دارند، متفاوتند. در تهران همه‌چیز مشابه است. این بابت آن است که این بخش‌ها صرفا به دست مهندسان ساخته شده است.

 یعنی در اروپا شهر به دست فیلسوفان ساخته می‌شود؟
بحثم این نیست. این اندیشه فرهنگی است. به‌هرحال یا خود مهندسان باید چندبعدی‌بودن را می‌داشتند یا اگر این ویژگی را نمی‌شد داشت، باید از مشاورانی قوی در حوزه‌های فرهنگی و اجتماعی استفاده می‌کردند.
 در طول سال‌ها به‌خصوص سال‌های اخیر به‌نظر می‌رسد مردم کمتر تمایل به حضور در خیابان‌ها و تعامل با یکدیگر دارند و گوشه خانه‌هایشان را ترجیح می‌دهند. ممکن است این تغییر شکل شهر واکنشی به این تغییر روحیه باشد ؟
نه، به هیچ‌وجه اینطور فکر نمی‌کنم. ما در جامعه‌ای زندگی می‌کنیم که هنوز تمایل زیادی به اجتماع و پیوستگی دارد و به‌دلیل ضعف ساختارهای شهری و نظام اداری چون برایش فرصت تعاملات اجتماعی پرمایه وجود ندارد، این را به اشکال دیگر بروز می‌دهد.

یک گرایشی هست به اینکه افراد با هم تعامل و نسبت‌به یک مسئله محوری تعامل کنند و یک کنش مشترک بروز دهند. هرسال این مردم برای ایام عزاداری یا حتی برای روز ١٣یا چهارشنبه‌سوری میل دارند به اینکه به هم بچسبند و به هم پیوند بخورند و تعامل داشته باشند. چون آدمیزاد موجودی است که به قول دورکهایم هویت آن با جمع است. دورکهایم در مورد خودکشی که زمانی پدیده‌ای کاملا روان‌شناسی تلقی می‌شد، می‌گوید علت آن جداافتادن فرد از جامعه است. به میزانی که فرد طرد و از اجتماع خود دور شده گرایش به سمت خودکشی افزایش می‌یابد.

بنابراین این مسئله حتی در دنیای مدرن هم وجود دارد. ممکن است که جامعه امروزی از نوع قومی و طایفه‌ای پیشین نباشد اما حضور در اجتماعات حتی مراکز تفریح یا فعالیت‌های دیگری که در آنها آدم‌ها سرشار از حس اجتماعی می‌شوند، به‌شدت در آن دیده می‌شود. در عاشورا و تاسوعا آدم‌ها به هم گره می‌خورند... این چیزی نیست که بگوییم قبلا بوده و حالا نیست. اتفاقا بشر امروز احساس کمبود بیشتری نسبت‌به آن می‌کند. انسان امروز چون در متن تعاملات اجتماعی نیست، بیشتر احساس نیاز به حضور در جمع می‌کند و این نیاز را از طریق رفتن به مراکز جمعیتی انبوه مثل کنسرت‌ها یا حضور در جشن‌های سالانه مانند پرتاب گوجه در اسپانیا برطرف می‌کند. مشابه چهارشنبه‌سوری خودمان، هالووین در غرب وجود دارد. به‌نظر می‌رسد که امروز نیاز انسان مدرن به پیوند‌خوردن با اجتماعات بیش از گذشته شده است.

 به‌هرحال انسان مدرن نیاز به حضور در جمع را در شبکه‌های اجتماعی برطرف می‌کند، گو اینکه این شبکه‌ها به دنیای مجازی واقعی تبدیل شده‌اند. آیا بابت این موضوع احتمالا تمایل به حضور در کوچه و خیابان و تعامل با دیگر افراد در مکان‌های عمومی کمتر نشده است؟
حتی در دنیای توسعه‌یافته هم در بیرون این فرصت‌ها هست اما در خلوت‌ترین لحظه‌های زندگی فرد هم این شبکه‌ها وجود دارد و آدم‌ها را با هم درگیر می‌کند. این روح اجتماعی که قبلا در تمام مکان‌ها و زمان‌ها در فرد وجود داشت دوباره ایجاد می‌شود. بنابراین می‌بینیم نیاز بشر به زیست اجتماعی نه‌تنها از بین نرفته بلکه الان بیشتر احساس نیاز می‌کند. برای مثال شما به‌عنوان یک‌عضو جامعه خیلی مسافرت نمی‌کردید و احساس من کیستم؟ نداشتید. الان در مسافرت‌ها حس من کیستم در مقایسه با افرادی که هویت‌های دیگری دارند، به‌وجود می‌آید و برای انسان‌ها بیشتر از گذشته نیاز به داشتن پیوند با افراد جامعه‌اش ایجاد می‌شود.

من مدتی فرصت مطالعاتی در انگلستان داشتم و در آن فضا مشاهده کردم که ایرانی‌ها بیش از آنچه در ایران دور‌هم جمع می‌شدند با هم در تعامل هستند. به‌نظر می‌رسد آنجا کار به جایی رسیده که می‌خواهید خود را بیشتر به ریشه‌هایتان پیوند بدهید. به‌هرحال پیوند اجتماعی امری اجتناب‌ناپذیر است.

‌ برگردیم به ‌پرسش نخست. خیابان‌ها ساخته می‌شود، میدان‌ها از بین می‌روند، ساخت تونل و... را شاهدیم. خطوطی که در متن شهر ایجاد می‌شود، چه تاثیری روی تعاملات و روح اجتماعی شهر می‌گذارد؟
حداقل یک نمونه در این مورد وجود دارد که می‌توانیم به شکل بارز در مورد آن حرف بزنیم و البته که از این نمونه فراوان هست. مثال واضح، محله نواب است. نواب محله‌ای بوده که آدم‌ها سالیان‌سال در آن با هم تعاملات اجتماعی داشته‌اند و به‌طور تقریبی نه اینکه بگوییم مشکل خاصی نداشته، اما آدم‌ها به خاطر شناخت متقابل آنقدری که امروز در گیر مسئله شده‌اند، با مسایل عجیب‌وغریب درگیر نبوده‌اند. اتفاقی که در نواب افتاد این بود که لازم بود یک‌بزرگراه مستقیم چمران را به ‌نقطه جنوبی تهران متصل کند و ابدا مهم نبود که این اتفاق چه بر سر شهر خواهد آورد. تنها به لحاظ مهندسی یک خط صاف از تقاطع آزادی به سمت جنوب شهر کشیده شد. حاصل این اتفاق آن بود که محله نواب تقریبا منهدم شد. افراد ساکن در این منطقه و تعاملات اجتماعی که موجب کنترل‌های اجتماعی می‌شد، کاملا از بین رفت. بزرگراه تمام شریان‌های اصلی ارتباطی را قطع کرد و شیوه آپارتمان‌نشینی را به آن شیوه انبوه پایه‌گذاری کرد که بسیاری از افراد را از جاهای دیگر به این منطقه کشاند و ترکیب جمعیتی منطقه را بر هم زد.

بخش اعظم جمعیتی که وارد منطقه شدند هیچ‌گونه تعلقی به نواب نداشتند و هویت گسسته‌ای ایجاد شد که زمینه‌ساز بسیاری مسائل در منطقه شد. این منطقه یکی از مناطق به‌شدت آسیب‌زا است. متاسفانه این باعث شده است ارزش اقتصادی منطقه هم کاهش یابد.

در منطقه نواب نسبت‌به باقی مناطق شهری تهران یکی از کم‌دوام‌ترین میزان سکونت را داریم. بنابراین مطالعه روی پروژه نواب به‌خوبی می‌تواند نشان دهد نگاه مهندسی و کالبدی به شهر، می‌تواند شهر را منهدم کند، طوری‌که آثار مخرب آن را حتی بر دیگر مناطق شهر بتوان دید. در لندن به‌عنوان مرکز مدرنیته، خیابان صاف نمی‌بینیم.

خیابان‌ها پیچ‌درپیچ هستند.

اگر نقشه شهر تهران را در کنار نقشه شهر لندن بگذارید، متوجه مهندسی بدقواره در شهر تهران و نگاه فرهنگی و انسان و اجتماعی در لندنی که در مرکز یکی از کشورهای مدرن است می‌شوید، بنابراین به‌نظر می‌رسد متاسفانه هر جایی دلشان خواسته خانه‌های مردم را خراب کرده‌اند. دو‌طبقه‌کردن اتوبان صدر برخلاف میل مردم شهر انجام شده است. به‌نظر می‌رسد شهر در حال توسعه است و فقط با تصور و ادراک یک‌نفر، نه براساس ادراک جمعی مردم. تصمیم نهایی را در توسعه شهر باید مردم بگیرند.

وقتی شما می‌آیید یک خیابان در زندگی مردم می‌کشید حق آنهاست که در این مورد اظهارنظر کنند. وقتی اجازه می‌دهید در کوچه‌ای که به‌زور دوماشین از کنار هم رد می‌شوند دوطبقه به تراکم خانه‌ها اضافه شود، خانه‌هایی که نو هستند، خراب می‌شوند تا دو طبقه اضافه کنند آسایش و آرام شما از بین می‌رود. نه شب آرامش دارید و نه روز. متاسفانه این نوع تفکر نسبت‌به شهر تفکری است که به‌هیچ‌وجه با روح زنده شهر هماهنگ نیست و بلکه با یک شهر مرده انطباق دارد و شهری که ایجاد می‌شود، شهر بی‌روح است و شهری است که بیگانگی را در روابط اجتماعی بیشتر می‌کند. شهری است که به محض خروج از خانه نه می‌توانید با همسایه ارتباط برقرار کنید و نه با دیگر شهروندان و نهایتا چنان فضایی در شهر شما به وجود می‌آید که مثل این است که از در که بیرون می‌روید زره بر تن می‌کنید و به جنگ با هم می‌روید. در خیابان‌ها در همه‌جا به جنگ هم می‌روید.

 به‌نظر می‌رسد که این یک‌سیکل معیوب است. خیابان می‌سازید و مردم در ماشین‌ها می‌نشینند و تعاملشان با هم کم‌و‌کمتر می‌شود. بعد بیشتر در ماشین‌ها می‌نشینند و بیشتر نیاز به خیابان احساس می‌شود و باز‌هم خیابان‌های بیشتری ساخته می‌شود و این چرخه همین‌طور ادامه می‌یابد. این‌طور نیست؟
امروز تا چه اندازه بیرون از ماشین‌ها امنیت داریم. اگر جامعه در عرصه عمومی شکل بگیرد، آدم‌ها نسبت‌به هم احساس مسئولیت می‌کنند. این نیست که من شما را بیگانه ببینم و دیگران من را بیگانه... نسبت‌به مشکلاتی که در محل و شهر هست، احساس مسئولیت خواهیم کرد.

این پیوندهای اجتماعی به شما ضریب اعتماد بیشتری می‌دهد. مطالعات در‌حال‌حاضر نشان می‌دهد که اعتماد اجتماعی به‌ویژه در مراکز بزرگ جمعیتی، مثل کلانشهرها وضعیت وخیمی دارد.

آمارها نشان می‌دهد اگرچه به خانواده و دوستان نزدیک اعتماد داریم، اما به افرادی که خارج از این دایره هستند، اعتماد نداریم. وقتی شهر محل بیگانگی باشد، که در آن اجتماع شکل نمی‌گیرد، آدم‌ها احساس ناامنی می‌کنند. در این حالت آدم‌ها در اتومبیل، انگار در خانه‌هایشان هستند و آنها را کمتر پیاده و در‌حال تعامل با هم می‌بینید. و این ممکن است به اینجا برسد که داشتن اتومبیل بسیار ضروری بشود. ما وارد چرخه‌ای شده‌ایم که این شرایط نابهنجار را دامن می‌زند.

شهری خالی از تعاملات می‌سازیم که بیگانگی را دامن می‌زند. در این حالت نیروهای گسیختگی بیشتر به جریان می‌افتند، به‌جای اینکه نیروهای همبستگی به جریان بیفتند. این شکل از خیابان‌سازی افراطی آثار دیگری هم دارد. با ورود اتومبیل‌ها و این مدل شهرسازی، محیط‌زیست خراب می‌شود، آب بی‌رویه هدر می‌رود و جامعه‌ای شکل می‌گیرد که شهروندان کمتر در آن احساس مسئولیت می‌کنند و در‌نتیجه فردگرایی مفرطی ایجاد می‌شود که شما آن را در هیچ‌جا نمی‌بینید.


بدن انسان بعد از 50 سالگی چگونه کار می کند؟(قابل توجه افراد بالای پنجاه سال)


بدن انسان بعد از 50 سالگی چگونه کار می کند؟(قابل توجه افراد بالای پنجاه سال)
تغییرات بدن پس از۵۰ سالگی


 
با بالا رفتن سن، تجربه افراد بیشتر می شود اما متأسفانه با کند شدن عملکرد عضلات، جریان خون، کاهش می یابد و به تدریج علایم پیری آشکار می شود علاوه بر آن، فرسودگی بدن نیز روند پیری را سرعت می بخشد.
شیوه زندگی که در جوانی اتخاذ کردیم و ژنی که به ارث بردیم، هر دو تأثیر عمده ای بر میزان سلامتی مان از دهه ۵ زندگی می گذارد.با این حال مراقبت از خود و پیش گیری از بیماری ها می تواند تا حدی روند پیری را به تأخیر بیندازد.


تغییرات پوست و مو:

پوست به تدریج نازک تر می شود؛ چربی از دست می دهد و روغن کمتری تولید می کند، در نتیجه پوست خشک تر می شود و از میزان انعطاف پذیری آن کاسته می شود. مراقبت کردن درست از پوست و قرار نگرفتن در معرض نور خورشید این روند را کند می کند. تعداد سلول های رنگدانه مو کمتر می شود و مو به مرور سفید می شود.


تغییرات در بینایی و شنوایی:

بیشتر افراد میانسال به عینک مطالعه نیاز پیدا می کنند زیرا تمرکز چشم روی اشیای نزدیک سخت می شود. برخی افراد مسن تر دچار آب مروارید یا آب سیاه می شوند. همچنین وضوح دید هنگام شب کاهش پیدا می کند. کم شدن شنوایی به تدریج رخ می دهد به همین علت، به آن پی نمی بریم. شنیدن صدا با فرکانس بالا سخت تر می شود و دنبال کردن گفت و گو در محیط شلوغ مشکل می شود.


تغییرات در الگوی خواب:

افراد مسن نسبت به جوانان به خواب کمتری نیاز دارند. با بالا رفتن سن، در شب بیشتر از خواب بیدار می شوید و همانند جوانی خواب عمیقی نخواهید داشت.


تغییرات در وزن:

نیاز بدن به انرژی کمتر می شود. اگر مانند دوران جوانی غذا بخورید، با افزایش وزن روبه رو خواهید شد. ورزش منظم می تواند مانع از افزایش وزن شود. توده عضله با بالا رفتن سن کاهش پیدا می کند و این امر باعث کند شدن سوخت و ساز بدن نیز می شود؛ در نتیجه وزن بالا می رود.


تغییراتی در عملکرد قلب:

ضربان قلب کند می شود و سرخرگ ها سفت تر می شوند. این دو عامل می تواند روی قلب فشار وارد کند و احتمال بزرگ شدن عضله قلب وجود دارد. اغلب افراد مسن دچار بیماری قلبی می شوند.


تغییراتی در استخوان ها و مفصل ها:

با افزایش سن مفصل ها فرسوده می شود. از طرفی افراد مسن دچار پوکی استخوان می شوند و قد آن ها کوتاه تر می شود. استئوآرتریت (التهاب استخوان و مفصل) در افراد بالای ۶۵ سال شایع است. داشتن وزن اضافه این خطر را افزایش می دهد.


تغییراتی در کنترل مثانه:

با افت عملکرد عضله، کنترل ادرار نیز مشکل می شود. این مشکل اغلب در بسیاری از افراد مسن به خصوص زنان دیده می شود. البته درمان ها و ورزش هایی برای رفع این مشکل وجود دارد.


تغییراتی در عملکرد مغز:

مغز انسان توانایی شگفت انگیزی برای عادت کردن به شرایط و تغییرات پیدا می کند و خیلی ها تا آخر عمر هوشیارند اما برخی افراد با بالا رفتن سن دچار ضعف حافظه می شوند. این تغییرات می تواند خفیف باشد اما گاهی علامت شروع بیماری آلزایمر است. ورزش منظم و شرکت در فعالیت هایی که مغز را فعال می کند، می تواند عملکرد شناختی را تقویت کند.

 

 
 


 

دلایل کتاب نخواندن های ایرانیان ازدیدگاه فریدون مجلسی

دلایل کتاب نخواندن های ایرانیان ازدیدگاه       فریدون مجلسی

بررسی دلایل عدم کتابخوانی ما
هزارتوی ماجرای کتاب و کتاب نخوانی

نویسنده: فریدون مجلسی

ذکر این حدیث مکرر شده است که ما ایرانی ها سال هاست کتاب نمی خوانیم، یا به عبارت درست تر، خیلی کم کتاب می خوانیم: در صحت و سقم این مساله به گمانم دیگر شک و شبهه ای وجود ندارد، ما کتاب نمی خوانیم و سرانه مطالعه پایینی داریم. چند و چون این کتاب نخوانی ما اما مساله دیگری ست، گرچه واکاوی این چند و چون هم تا امروز بسیار صورت گرفته است، اما بنابر اهمیت مساله و تاثیری که فرهنگِ عمومی مردم می گذارد به ضرورت هر ازچندگاهی باید بازبررسی شود و راهکارهای تازه ای جست وجو کنیم. به صورت کلی، چند مورد را به عنوان دلایل اصلی عدم کتابخوانی ایرانیان ردیف می کنند، از جمله مسائل اقتصادی و معیشتی که مردم توان خرید کتاب ندارند و ناشران هم مجبور به افزایش قیمت کتاب ها هستند: پایین آمدن سطح کیفیت کتاب های منتشر شده و از دست دادن جذابیت برای خوانندگان: عدم حمایت های دولتی از ناشران خصوصی: به روز نبودن کتابخانه های عمومی که نقش مهمی را در این زمینه می توانند ایفا کنند و... به هر صورت، در این صفحه این مساله را با چندی از نویسندگان و مترجمان کتاب در میان گذاشتیم تا نظرشان را در این رابطه بدانیم و راهکارهای پیشنهادی شان را بخوانیم. بررسی چنین مساله و موضوع مهمی نیازی به مناسبت خاصی ندارد، هر لحظه و هر وقت باید از درد گفت و در جست وجوی درمان بود، اما نمایشگاه بین المللی کتاب نزدیک است و باز بحث کتاب و کتابخوانی داغ.
    وقتی بخواهیم در باب دلایل از میان رفتن عادتی سخن بگوییم، طبیعتا باید به این پرسش پاسخ دهیم که مگر چنان عادتی بود که از میان برود؟ آری در جامعه ما عادتکی بود، در میان جمعکی! آن عادتک طی زمان ترک شده است! چند روز پیش ارجمندی در محفلی فرهنگی صحبت از قدمت فرهنگی ایران و تعدد حکیمان، ادیبان و شاعرانش می کرد و حتی مقایسه ای با فرانسه شد که در برابر ده ها نویسنده و ادیب و شاعر ما آنها ویکتورهوگو را نشان می دهند. البته درباره اهمیت و تعدد شاعران و حکیمان و ادیبان ایرانی در هزاره اخیر تردیدی نیست، اما دیگران نیز بزرگان خود را به جهان عرضه داشته اند. تفاوت ما با آنان در این است که در ایران فقط قشر باریک و کم شماری از مردم ما زحمت انتقال این فرهنگ را از نسلی به نسل دیگر بر عهده داشته اند و ما، یعنی اکثریتی که «به آن می بالیم» معمولااز درونش بی خبریم! یعنی به کسانی می بالیم که در زمان خودشان آنها را تکفیر و تحقیر کرده ایم!
    اما مردم ما منحصر به آن قشر باریک حاملان فرهنگ نیست که اهل کتاب و کتابخوان هستند. نسبت آن اکثریت بی کتاب بیش از سایر جوامع است که نیازمند تعمق و پژوهش در مقولات فرهنگی هستند و متاسفانه تاریخ نشان داده است که با آن سر ستیز نیز داشته اند. با تمام این حرف ها، اگر نگاهی به تاریخ شاهان بیندازیم در می یابیم که دربارهای شان اگر شده برای تجمل و اعتبار خود نخبگانی ادیب و هنرمند را به دور خود جمع می کردند و تدریجا پرداختن به امور فرهنگی به برخی از شاهان و فرمانروایان نیز سرایت می کرد و دوران های فرهنگی پر رونق پدید می آمد.
    برای کتابخوانی باید باسواد بود و صدها سال جنگ فقرآور در سه قرن اخیر درکشور ما فرصتی برای دستیابی بیشتر به کسب و کار و ثروت و رفاه فراهم نکرد و نوبت به کتابخوانی که حداقل به پس از سیر شدن شکم نیاز دارد و سواد می خواهد نرسید! کیفیت سواد کم و باسواد کمتر بود، با این حال همان برگزیدگان یا نخبگان رقیق، ضمن حمل امانت فرهنگی پیشینیان به نسل های بعدی، لای آن کتاب ها را می گشودند و می خواندند و نیز می نوشتند، اغلب مردم هم کاری به کارشان نداشتند.

    حقیقت این است که گستره و عمق جمعیتی کتابخوانان فرنگی طی قرن ها بسیار بیشتر از ما بوده است. در ایران تا صد سال پیش بیش از ٩٠ درصد جمعیت بیسواد بود! کتابخوانی اعتیادی است که باید از کودکی آغاز شود. مادر باسواد می خواهد و شاید پدری باسواد، که بی مایه فطیر است و « ذات نایافته از هستی بخش/ کی تواند که بود هستی بخش؟» از زمانی هم که مدارس به سبک جدید راه اندازی شد، معمولاطالبان علم و شاگردان مدارس ایرانی به خواندن همان کتاب های درسی اکتفا می کردند.


    در آمار کتابخوانی کشوری نباید آمار کتاب های درسی و آموزشی به حساب آید. خواندن آنگونه متون نوعی انجام وظیفه تحصیلی، اداری یا شرعی است. منظور از کتابخوانی بالابردن فرهنگ عمومی و اجتماعی و ادبی و هنری است.
    منظور ایجاد فضای بازتر و گسترده تر برای بالیدن فکری و فرهنگی است. با این حال زمان هایی هم بوده است که نشر کمی و کیفی کتاب توسعه و گسترش ناگهانی یافته و در همان زمان ها شمارگان روزنامه ها و مجلات نیز روندی بسیار فزاینده داشته است. آن دوره ها نشان دهنده جهش های فرهنگی بوده و به کیفیت نوشته ها نیز توجه بیشتری شده است. برای جست وجو در دلایل رکود بازار کتاب و کتابخوانی شاید بهتر باشد به شکوفایی آن دوران ها توجه و دلایل آن واکاوی شود.
    در حال حاضر شاید مشغولیات دیگری در شبکه اینترنتی نیز بر کتاب و کتابخوانی اثر منفی گذاشته باشد که فرصتی برای خواندن کتاب باقی نگذاشته است. اما این شبکه ها فقط به نقل و انتقال جوک و عکس و موسیقی اختصاص ندارند، در میان آنها مقالات و کتاب های اینترنتی نیز مبادله می شود که به هر حال باید در آمار کتابخوانی و آثار معنوی آن منظور شود. به این حقیقت نیز بایدتوجه داشت که نسل کامپیوترزده اولیه که اکنون در سنین میانسالی است از دریچه آتاری و بازی های کامپیوتری وارد این عرصه شد و پس از زمانی آن ذوق و هیجان آغازین نسبت به آن بازی ها را از دست داد، اکنون آنگونه بازی ها فقط سرگرمی دورانی از طفولیت بچه هاست.
     همین طور انتظار می رود تب آی- پد و تلفن های هوشمند همراه نیز فروکش کند و کمتر شود. اما آیا در آن صورت کتابخوانی اهمیت خود را باز خواهد یافت؟
    تلویزیون و ماهواره ها و انتقال فرهنگ شفاهی و سرگرمی های سبک مانند سریال های ترکی یا وطنی چه جایی دارد؟ می توان گفت آنانی که مشتریان اصلی فرهنگ شفاهی صرفا سرگرم کننده هستند بیشتر از کسانی هستند که پیش از آن هیچ ارتباط فرهنگی دیگری از طریق کتاب و نشریه برقرار نمی کردند، برای اینان همین سرگرمی های سبک وسیله و بهانه ای برای کسب آگاهی های بیشتر از جهان پیرامونی، از تاریخ و حیوانات و شهرها و مردمان دیگر به دست می دهد،
    چه بسا آنان را به فرهنگ کتبی نیز ترغیب کند. فوتبال و هنرهای عامیانه و سرگرم کننده شاید جایگزینی برای مواد مخدر باشد اما جای کتابخوان و کتاب را نمی گیرد. یعنی مشتریانش از عیاری دیگرند. اکنون شمار دانشجویان ما به چند میلیون بالغ شده است، عدم تغییر متناسب با آن در آمار کتاب یعنی عدم تغذیه فرهنگی این دانشجویان که در واقع دیگر معرف ١٠ درصد هوشمندان گذرکننده از سد کنکور نیستند، بلکه دانشگاه برای شان نوعی امتداد مدرسه و انجام وظایف تحصیلی است. تحصیل موجب پرورش نسبی گروهی تکنیسین می شود.
    توسعه فرهنگی با بالارفتن سطح آگاهی اجتماعی و سیاسی و اقتصادی و
    زیست محیطی و هنری حاصل می شود که فقط با کتاب بدون الزام و اجبار حاصل می شود. احترام به فرهنگ و فرهنگ سالاری و سواد که جای خود را به پول سالاری داده است، باید به عرصه فرهنگ و ادب بازگردد. اعتماد به اصالت و محتوای کتاب، باید جلب شود.
    ادعاهای گزاف از سوی کسانی که سالی یک ساعت وقت خود را به خواندن کتاب تخصیص می دهند باید موقوف شود تا گمان و تخیل جای واقعیت را نگیرد. آرامش سیاسی و اجتماعی و توسعه اقتصادی و شغلی جای التهاب و رکود را بگیرد تا فضای بازی که لازمه حیات فرهنگی و یادآور همان دوره های جهشی کتابخوانی است باید برقرار و تشویق شود.
    
    

30 ویژگی مناظره وانتقاد از دیدگاه دکتر محمود سریع القلم

30 ویژگی مناظره وانتقاد    از دیدگاه دکتر محمود سریع القلم



سی ویژگی انتقاد کردن/ مناظره کردن

به میزانی که انتقادات کلی باشند از اعتبار آن‌ها کاسته می‌شود. مبنای کار علمی و انتقادی در پرداختن به جزئیات است.
 
سی ویژگی انتقاد کردن/ مناظره کردن
*دکتر محمود سریع القلم
 
 
1-  هدف از نقد و انتقاد، بهتر فهمیدن و دقیق فهمیدن یک موضوع است.

2-  هدف از نقد و انتقاد، نزدیک کردن یک فکر و نظریه به fact است.

3- اظهار نظر با نقد متفاوت است: اولی مخاطب خاصی ندارد اما دومی برای اصلاح فکر و سخن و عمل دیگری است.

4- منتقد تا می تواند باید در متن انتقادی خود، سؤال ها و زوایای جدید طرح کند.

5-داشتن یک دیدگاه متفاوت، نقد نیست. مستندات و fact ها، مبنای نقد و انتقاد هستند.
 
6- نقد شفاهی از نظر مکتوب، بی اعتبار است.

7-منتقد باید دقیق با نقطه و ویرگول از متن اصلی، نقل قول کند و بعد آن را بر اساس مستندات نقادی کند.

8- نقد به صورت مناظره توسط کسانی معتبر است که هر دو طرف در رابطه با موضوع مناظره، متون تولید و چاپ کرده باشند.

9- در مسائل فکری و علمی، مبنای نقد بر واقعیات، آمار و fact ها است. جایگاه تخیلات و توهمات در مدارهای علمی نیست.

10- در جامعه‌ای نقد اعتبار پیدا می‌کند که افراد متخصص در حوزه تخصصی خود نقادی کنند.

11- اگر منتقد نکته‌ای ر ا از متن مکتوب متوجه نمی شود، ابتدا سؤال می‌کند و بعد نقد می‌کند.

12-  پیش ذهنیت از نویسنده یک متن، نقد و انتقاد را مخدوش و بی‌اعتبارمی‌کند.

13- به میزانی که انتقادات کلی باشند از اعتبار آن‌ها کاسته می‌شود. مبنای کار علمی و انتقادی در پرداختن به جزئیات است.

14- بالاترین سطح اعتبار یک فرد علمی و فکری، نوشته‌های اوست. سخنرانی و ارائه شفاهی مطالب پایین‌ترین سطح است.

15- منتقد بر نویسنده متن، القاب نمی گذارد.

16- کسی که در یک موضوع تخصص نداشته و متون تولید و چاپ نکرده، به لحاظ علمی نمی‌تواند انتقاد کند.

17- منتقد، متن و سخن و فکر فرد را نقد می‌کند و نه شخص او را.

18- کسی که نقد علمی می شود، وظیفه مدنی داردکه به انتقادات پاسخ دهد.
 
19- نقدی که به آمار و مستندات تجربی و تاریخی اتکاء داشته باشد، معتبرتر است.

20- منتقد در بیان و لحن، شخصی احساسی و عصبانی نیست. ادب و صدا قت او مقدم بر انتقاداتش است.

21- منتقد و انتقاد شونده هر دو باید در یک موضوع تخصص داشته باشند و متون تولید و چاپ کرده باشند.

22- نقاد از این عبارات، فراوان استفاده می‌کند: حدس می‌زنم. تصور می‌کنم. به نظرم می آید. شواهد اینگونه نشان می‌دهد. آمار چنین تصدیق می‌کند.
 
23- نقد فکری و علمی باید مکتوب و علنی باشد اما نقد از رفتار حتماً باید به صورت خصوصی به افراد منتقل شود.
  
24- محل تحصیل، اساتید و متون علمی منتقد بر کیفیت نقد او بسیار تأثیرگذار است.

25- اندیشه ها سطح اعتبار دارند و به تدریج اصلاح می شوند. می توان با استدلال، مستندات و آمار، اندیشه ها را تکامل بخشید.

26- منتقد باید مراقب باشد تا آنچه که خودش دوست دارد بگوید را به حساب متن دیگری نگذارد و متن او را تحریف نکند.

27- استفاده از کمیت ها، دقّت و اعتبار نقد را افزایش می دهد.

28- علمی ترین متن و علمی ترین نقد آن است که نویسنده، تعاریف خود را از مفاهیم از یک طرف و مفروضات و استوانه های فکری را از طرف دیگر به طور دقیق مکتوب کند.

29- در نقادی و مناظره، مبنای استدلال پژوهش های علمی است.

30- استاندارد گذاری برای نقد و مناظره، مسئولیت دانشگاه ها، متخصصین و انجمن های علمی است.