رضا بژکول

رضا بژکول

وب سایت شخصی رضا بژکول
رضا بژکول

رضا بژکول

وب سایت شخصی رضا بژکول

ما ایرانیان چرا کتاب نمی خوانیم؟


ما ایرانیان چرا کتاب نمی خوانیم؟



چرا کتاب نمی خوانیم؟ ( 20 پاسخ به یک پرسش)

 علی زمانیان: طرح مساله: یکی از ویژگی های جامعه ایرانی که واجد نتایج منفی در عرصه های فردی و جمعی است، میزان بسیار پایین مطالعه است. به واقع جامعه ی ایران را می توان جامعه ی بی مطالعه نام نهاد. جامعه ای که با کتاب قهر است . مردمی که ترجیح می دهند به جای خواندن، بشنوند. سرانه پایین مطالعه در ایران چیزی در حد فاجعه است ! جامعه ی ایرانی با کتاب و خط قهر است ، این را آمارهای تایید شده و نشده گواهی می دهند. سهم هر ایرانی را از مطالعه از 3 تا 30 دقیقه برشمرده اند. مطالعه و نشر ، شرایط ناگوار و دل آزاری دارد ، این را از شمارگان کتاب می توان فهمید. کتاب هایی با هزار ، دوهزار و در نهایت سه هزار شمارگان، وضعیت نگران کننده ای را نشان می دهند. همین کتاب هایی که با شمارگان اندک چاپ می شوند ، سال ها طول می کشد تا به فروش برسند..  از این که بگذریم ، آیا کتاب های فروش رفته ، مطالعه می شوند؟


فکری باید کرد و تاملی، که چرا پاییز معرفت و خشکسالی اندیشه، از این دیار رخت برنمی بندد. تاملی باید کرد که چرا شمع لرزان عقلانیت، بی فروغ و بی نور شده است. به راستی کدام طوفان، چراغ خرد و معرفت را خاموش نموده و شمع تفکر را کشته است. و چگونه است که تاریکی، سیطره یافته و زوایای زندگی ها را در نوردیده است. با این همه، آیا راه نجاتی هست؟ چنین می نماید که نجات، جز از مسیر کتاب ممکن نیست. ملتی که با کتاب قهر است، همواره محکوم است در تاریکی و ظلمت گام بردارد و کورمال کورمال دست بر دیوار سرنوشت، راه برود و چون راه پیش روی را نمی داند و نمی بیند، مجبور است چشم بر شبح هایی خیره کند که در حرکتند و ناچار است حقیرانه و ترسناک به دنبال سایه هایی بگردد تا به منزله ی راهنما، آنها را از آن وادی خوفناک برهاند. راز تبعیت و پیروی های غیر عقلانی و برده وار، این گونه برملا می شود. در غیبت کتاب و خسوف معرفت، چاره یی جز بردگی ذلیلانه و پبروی حقیرانه، باقی نمی ماند. از این روست که اربابان قدرت، شمع هایی را که گاه به گاه در این سرزمین روشن می شوند، خاموش می کنند.


درخت زندگی بی برگ و بار اندیشه، به چوب خشکی می ماند که سرنوشتی جز سوختن در آتشدان تلخ روزگار، چاره یی دیگر ندارد. نسبت و رابطه یی میان میزان عقب افتادگی یک ملت با فاصله اش از کتاب، وجود دارد. به زبان آماری می توان نشان داد که هر چه فاصله با کتاب بیشتر باشد میزان عقب ماندگی و زیستن در فلاکت، بیشتر است. ملتی که از کتاب دورتر باشد، سیه روزی و ناکامی اش، نزدیک تر است. بالندگی فرهنگی به مدد رشد تفکر و معرفت ممکن می شود. رشد معرفت نیز در گرو تابیدن خورشید کتاب بر ذهن های تاریک و خاک گرفته ای است که دیری است در جهل مرکب گرفتار آمده اند. از این رو، بالندگی و شکوفایی فرهنگ، بدون کتاب میسر نخواهد بود. شمیم دلنواز معرفت در سرزمینی استشمام می شود که کتاب را جدی گرفته باشند. هر جا فرهنگی بارور دیدیم، بدانیم که آن درخت تنومند فرهنگ را با کتاب و چشمه های خرد و دانایی، آبیار ی کرده اند که چنین گل های تر و میوه های مفرح و شیرین دارد.


لحظه ای بیندیشیم که جامعه ی ایران، چگونه نگرشی به کتاب دارد و چرا از آن فاصله یی دردناک یافته است؟ خزان بوستان معرفت و پاییز خرد، واقعیتی است که به هیچ حیله قابل چشم پوشیدن نیست. پرسش از چرایی خسوف کتاب در ایران، پرسش سرنوشت سازی است. به تعبیر دیگر، طرح پرسش و تامل در باره ی آن، می تواند آغاز راهی روشن تلقی شود. به شرطی که پرسش را جدی بگیریم.(و البته نخواهیم گرفت). در این سرزمین، کتاب، کالای متروکه ای است که سال ها و سالها است در انبار تاریخی خاک می خورد و خریداری نمی یابد. درخت پژمرده ای است که فصل خزان و برگ ریزانش را گویی پایانی نیست. افسوس که در این باغ خزان دیده، دست زمخت سیاست، کار را از این که هست خراب تر و درد را از این که هست افزون تر کرده است. به راستی چرا کتاب در سرزمین ما مهجور افتاده است؟ آیا وقت آن نرسیده است که در سوگ کتاب، اندوهناک شویم و پرسشی سرنوشت ساز را در میان بنهیم که به چه دلیل و علت، چراغ دانایی و معرفت، چنین کم سو گشته است؟ و چرا با کتاب قهر کرده ایم؟

چرا مطالعه در ایران وضعیت ناامید کننده ای پیش رو دارد؟


در شرح وضعیت ناامید کننده، عللی را بیان کرده اند. از آن جمله : گران بودن کتاب، فقدان وقت کافی برای مطالعه، سرگرم شدن به مسایل جانبی و یا نبود کتاب مناسب برای سلیقه های مختلف. همه ی اینها هست اما مسئله، این ها نیست. بسیار جوانانی را در فضای عمومی می توان مشاهده کرد که ساعت ها سرگرم ارسال پیامک به این و آن هستند و فراوانند افرادی که وقتشان را به تماشای تلویزیون اختصاص داده اند. البته بطالت ، برای افراد فرصتی نخواهد گذاشت. قیمت بالا ی کتاب یا کمبود وقت و یا سختی دسترسی به کتاب نمی تواند توضیح دهنده ی خوبی برای میزان پایین مطالعه در ایران باشد. حقیقتا دلایلی را که عموما برای وضع مطالعه در ایران برمی شمرند، نمی توان دلیل محسوب کرد بلکه بیشتر خرده گیری و بهانه جویی است


عوامل متعددی برای توصیف و تشریح وضعیت اسفبار مطالعه در ایران می توان برشمرد، مجموعه ی عوامل در هم پیچیده و غامض و پنهان شده در هزار توی فرهنگ ایرانی، که تحلیل را سخت و شناخت را با مانع رویرو می کند. باید علل واقعی را جستجو کرد و آنها را در کنار هم نشاند، روابطشان را معلوم کرد و تاثیر هر یک را مشخص نمود. در این نوشته ی کوتاه تلاش خواهد شد عللی را که عموما مورد غفلت بوده است، به بحث گذاشته شود.

 

1-   کتاب نمی خوانیم زیرا نیازی به کتاب احساس نمی کنیم.


مطالعه و خواندن ، در پی برآوردن نیازی و یافتن پاسخ برای پرسشی است که ذهن را به خود مشغول کرده و خواب را در ربوده است. چونان تشنه ای که جویای آب است و یک دم، یاد و نام آب او را ترک نمی کند و تا یافتن جرعه ای از پای نخواهد نشست. اگر تشنگی نباشد ، آب خواهی و آب خواری چه معنایی دارد؟ از این رو مولانا توصیه می کند:
آب کم جوتشنگی آور بدست   تابجوشدآبت از بالاوپست


جستن آب را عطش نیاز است و خواستن ، مقدمه ی طلبیدن است. آن چه نیاز شد دیگر به توصیه و هشدار، نیازی نیست. آدم که عاشق شد، دوان دوان به سوی محبوب و معشوق خویش می دود و کسی را توان سنگ اندازی و ممانعت نیست. نیازی به کتاب نداریم، چون درون بی پرسش داریم. پرسش گشودگی درون به سوی معرفت است. انسان بی پرسش، گویی از ویژگی ذاتی انسان، کم گذاشته است، انسانی است که درونش را به سوی هستی و رازها بسته است. انسان بی سئوال، ظاهرا آرام است اما آرامشش از جنس جهل است. معطل گذاشتن خرد و اندیشه ای است که وجه ممیزه آدمی از سایر موجودات است. آدمی با پرسش هایش معنا می شود و هر انسانی به دغدغه های فکری و اندیشه هایش سنجیده می شود. پرسیدن، خواندن و کاوش های معرفتی، همگی نشانه ی ذهن بیدار و حساس در برابر هستی است.


ملتی که تشنه ی معرفت و آگاهی است، مردمی که "دانستن" را لازمه ی زندگی و بودن خود می داند، البته تمهید مقدمه می کند. اما ملتی که در خود نیازی به آگاهی نمی بیند و هیچشش تشنه ی معرفت و آگاهی نیست، از در و دیوار هم کتاب ببارد لختی چشم بر کتاب نخواهد دوخت. هر کاری باید کرد تا تشنگی در کام اشباع شده اما کاذب این ملت بیدار شود. اما چرا ما تشنه نیستیم. واکاوی این پرسش می تواند بخشی از واقعیت را روشن کند.


مهمترین علت این که چرا ما تشنه ی نیستم ، در این است که درون ما از پرسش و سئوال خالی است. مقدمه ی دانستن و شوق رسیدن به آگاهی، همانا وجود پرسش ها یی است که روح و جان را بی تاب می کند و یک دم آدمی را رها نمی کند . قرار نمی یابند و خود را به در و دیوار ذهن و ضمیر می زنند تا پاسخی بیابند وآرام گیرند. شاخک های معرفت آدمی هنگامی حساس می شود که پرسش را حق خود و بلکه مولفه ی وجودی خویش تلقی کند. آنان که صندوق خانه ی ذهن خود را در برابر هر سئوالی بسته اند و شک و پرسش را شبهه و تردید در دینداری تصور می کنند ، هیچ نیازی به جستجو و کاوش در خود احساس نمی کنند. و باز این که چرا درون ما خالی از سئوال است؟
چرا طلب و خواهشی در ما شکل نمی گیرد و نمی دانیم که نمی دانیم؟

 

2 -  کتاب نمی خوانیم زیرا دچار خود شیفتگی فرهنگی شده ایم.


خود شیفتگی فرهنگی و قومی سبب شده است نوعی احساس سیری و اشباع شدگی کاذب درون ما را فرا بگیرد. ما از همه برتریم . این را تاریخ و انقلاب مان به ما حقنه کرده است. شکوه تاریخی پارتیان و هخامنشیان ما را به وجد می آورد تا به خود بگوییم : هنر نزد ایرانیان است و بس. وقتی علم و هنر نزد ما است ، دیگر چه جای خواندن مکتوبات دیگران و توجه کردن به آثار و هنرهای سایر ملل است . شکوه تمدن اسلامی قرن سوم به بعد چنان افتخاری در ما ایجاد می کند که سرفرازانه و البته با تفاخر دیگران را می نگریم و جهان را ریزه خواران خود می دانیم. کم نیستند کسانی که معتقدند کشورهای پیشرفته ، علوم جدید را همگی از مسلمین و تمدن اسلامی به عاریت گرفته اند. وقتی چنین است دیگر چه جای روی آوردن به علوم دیار غرب. دانستن و خواندن از آن کسانی است که هنوز خود را محتاج می دانند. ما که ابن سینا و فارابی و رازی و ملاصدرا و ... داریم دیگر نیازی به  پژوهش و مطالعه و تحقیق و تامل علمی نداریم . به تعبیری دیگر آن چه خوبان همه دارند ما یکجا داریم. وقتی گلی را گم کرده باشیم، به هر گل که برسیم آن را می بوییم. اما آن هنگام که بوستان حقیقت جملگی در اختیار ما باشد، جستن و بوییدن و پرسش کردن و بی تابی و خود را به در و دیوار زدن ، دیگر معنایی ندارد. کسی در جستجوی "آواز حقیقت " می دود که آن را نیافته باشد. اما واصلین به سرزمین آرامش ، سر بر زمین می گذارند و خواب چشمانشان را می رباید، گویی در آرامش ابدی فرو رفته اند. یا به تعبیری دیگر سرخوشانه تعطیلات تاریخی شان را شادمانه می گذارند.

3-  کتاب نمی خوانیم زیرا از شک کردن در پایه های نظری مان می ترسیم.


ترس از شک وپرسش در ما ریشه دوانده است. چنین می اندیشیم که شک می تواند ایمانمان را برباید. ما نمی پرسیم و طلب درونی نداریم زیرا آموزش ندیده ایم باورهای مان را با رویکردهای انتقادی بررسی کنیم. از پرسش فرار می کنیم زیرا می ترسیم پذیرش هر سئوالی مجموعه ی اعتقاداتمان را در هم ریزد و نظم سنتی و گذشته مان را از هم بپاشد. می ترسیم هندسی معرفتی و چهارچوب باورهای مان شکسته شود. ما از تغییرات هراسانیم به ویزه اگر با خواندن کتاب مجبور به تغییرات درونی شویم. مطالعه هم برای پاسخ یافتن است و هم شروع پرسش های جدید .

 

4 -  کتاب نمی خوانیم زیرا احساس می کنیم به قله های یقین رسیده ایم


کسانی که به یقین معرفتی رسیده اند، محتاج جستجو و خواندن و مطالعه نیستند. به خورشید رسیدگان حقیقت و به یقین واصل شدگان معرفت – البته چیزی برای دانستن نمی یابند و سخن ناخوانده ای برای خواندن نمی بینند. روحیه ی حقیقت طلبی با احساس سیری معرفتی از دست می رود. در این میان، نگرش دینی نقش اسای بازی می کند. دیندارانی که معتقدند هر آن چه لازم بوده است توسط دین به آنها داده شده است و باقی همه علم نیست و بلکه "لاشه ی علم" است ، دروازه معرفتی شان را به روی دیگر علوم و معارف می بندند و به تاریک خانه ی ذهنشان و دارایی های خاک گرفته شان افتخار می کنند. آموختن برای رسیدن به یقین است و کسی که به خورشید حقیقت رسیده است و غبار از آسمان ذهنش رخت بر بسته است، نیاز و طلبی در خود احساس نمی کند. درون به آرامش رسیده راه به پرسش نخواهد داد. وقتی احساس می کنیم ، حقیقت مطلق، درتملک و تصاحب ما است. هنگامی که دچار همه چیزدانی شده ایم، هر اتفاقی که بیفتد گو بیفتد، کاخ (به ظاهر ) مستحکم اعتقادات و باورهای سخت ما تکان نمی خورد و بر او هیچ اثر نمی نهد.

5- کتاب نمی خوانیم زیرا فکر می کنیم مسئله ی مبهمی وجود ندارد.


پاسخ همه ی آن چیزهایی که می خواستیم بدانیم، اکنون می دانیم. پرسش های ما تماما به فرجام پاسخ رسیده اند و به این ترتیب محتاج کاوش عقلی و جستجوی معرفتی نیستیم. "دنیل کلاک و ریمون مارتین" نوشته اند:" در دوران کودکی یکپارچه سئوال بودیم و جهان ، شگفتی ما را بر می انگیخت. بعد که بزرگ شدیم، تمام کنجکاوی کودکانه مان را دور ریختیم و زندان پاسخ هایی گرفتار شدیم که پرسش های اساسی ما را سرکوب کرد. حالا دیگر این پرسش ها نمی تواند در ما انگیزه ای ایجاد کنند. ما پاسخ ها را یافتیم، اما در عوض راز را از دست داده ایم". زندانی پاسخ های کلیشه ای شدن و در بند چهارچوب های منجمد تاریخی گشتن، با ما کاری کرده است که " آگاهی" را به حاشیه ی بودن مان رانده ایم و راه های نفوذ پرسش را به اندیشه مان سد کرده ایم.  پاسخ، مرگ تفکر است. مهر پایان زدن بر اندیشه و پژوهش های عقلانی است. یرای ما پاسخ مهمتر از پرسش است از این رو" خود را متقاعد می کنیم که دیدگاه ما ، تنها دریچه ی مطمئن به روی واقعیت راستین است". به این جهت است که "دگر اندیشی" ، اتهام و گناه نابخشودنی تلقی می شود، زیرا در مقابل پاسخ های عرفی و جاافتاده ای که همه عمر را با آنها سرکرده ایم، سرکشی می کند و آنها را به مبارزه می طلبد.

6  -  کتاب نمی خوانیم چون کتاب خواندن کار سختی است.


مطالعه کاری است دشوار( برخلاف برداشت عمومی) . حروف در کنار هم قرار می گیرد تا واژه ساخته شود . سپس کلمه و آنگاه جمله. و... خواندن مستلزم صبر و شکیبایی در برابر جملاتی است که به راحتی تن به فهم شدن نمی دهند. تنبلی ذهنی و بی حوصله گی های ناشی از حجم کار و مشغله های کثیری که برای گذران زندگی روزمره ، بدان مشغولیم ، سبب می شود مطالعه را وقت گیر و حتی بیهوده تلقی کنیم. چشم های ما به حروف عادت ندارند. به راحتی ساعت ها و ساعت ها حرف می زنیم و فیلم می بینیم و در کنار یکدیگر تخمه می شکنیم، اما دقایقی مطالعه، ما را خسته می کند. مطالعه، کار دشواری است ،به ویژه برای فرهنگ ایرانی که هنوز در زمانه ی فرهنگ شفاهی به سر می برد. با کتاب بیگانه ایم اما با بیگانگانی که همه ی وقتمان را می ربایند در صلح و دوستی هستیم. جامعه ی ایرانی جامعه ی شفاهی است . برای آنان که تحمل تامل ،اندیشه ، تفکر و مطالعه ندارند ، خواندن چه عذاب آور است.

7   -  کتاب نمی خوانیم چون دچار تنبلی و بی حالی شده ایم .


تنبلی تاریخی، ما را به " امتناع در اندیشه " کشانده است. ما دچار کرختی شده ایم. بی حالی و تن آسایی در همه ی منافذ زندگی ما جریان یافته است. تنبلی و راحت طلبی باعث شده است اقتصاد و سامان اجتماعی مان با انواع آسیب ها روبرو شود. کافی است میانگین کار سودمند ایران را با کشورهای دیگر مقایسه کنیم تا این ادعا ثابت شود. وضع اداری و نظام بورکراسی بیمارگون، نشان می دهد که میزان کار مفید به شدت پایین است. جایی که سخت کوشی در افواه عمومی کار خوشایندی نیست.
گفت بر خود گیر آسان کارها کز روی طبع
سخت می گیرد جهان بر مردمان سخت کوش
لابد همه ی ما زمان دانش آموزی و دانشجویی مان رابه یاد داریم ، و به یاد داریم کسانی را که درس خواندن را جدی می گرفتند و تمام سعی و تلاششان را در خواندن می گذاشتند، به چه القابی شناخته می شدند.

 

8  -  کتاب نمی خوانیم زیرا بیش از حد ساده انگاریم و ذهن بسیط داریم.


"جنبش ساده سازی" امور چون خوره همه ی ساحت های زندگی فکری و عملی مان را از درون پوسانده است. فقط کافی است به سیاست ورزی ، دینداری و سایر عرصه های زندگی ایرانی، نظری بیفکنید. گویی در چشم ما ایرانیان همه چیز بیش از اندازه ساده شده است.  سیاست به سخنرانی ، دینداری به ریش و شله و پیراهن سیاه و علم به برخی حفظیات تقلیل یافته است. ذهن بسیط، همه چیز را ساده می کند تا بتواند آن را فهم کند زیرا اساسا قادر به درک پیچیدگی ها نیست، از این رو است که از " اهل تحلیل" به تمسخر یاد می شود و روشنفکران به منزله ی برهم زنندگان نظم ساده ی زندگی و مزاحم هایی شناخته می شوند. آنان که خواب ها را می ربایند و تشویش و اضطراب را بر جان آدمی می نشانند؛ از این رو مستحق طعن و لعن و برخوردهای شدید هستند. یکی از متهمان اصلی بیان کننده ی پیچیدگی ها ، کتاب است. کتاب ، تفکر و اندیشه را به کشمکش و آشوب می کشاند و جهان ساده شده را پیچیده می کند. کتاب، آموخته ها و دارایی های ذهنی را به جدال و پیکار می کشاند.


9-    کتاب نمی خوانیم زیرا هیچ چیز برای ما جدی نیست.



"جنبش غیر جدی سازی" نیز به نحو تاریخی بنیان سست اندیشی های ما را فراهم کرده است. گویی در این دنیا هیچ چیز آن قدر جدی نیست که بخاطر آن خود را به تعب و سختی بیفکنیم. جهانی غیر جدی که باید بر لب جوی آن بنشینیم و گذر عمر را ببینیم. زیرا جهان سخت گیرد بر کسانی که زندگی را سخت می گیرند. این نیز بگذرد، پس خوش باش و دم غنیمیت شمار . روحیه ی  غیر جدی گرفتن امور ، زهرتلخ و کشنده ای بود که صوفیان بر دهان فرهنگ  ایرانی چکاندند و آن را چنان مسموم کردند که دیگر هیچش چاره نیست. نشانه ای از این واضح تر که جدی ترین مسایل و حتی مقدس ترین باورهای مان را به مسلخ شوخی و لودگی می کشانیم. و معلوم است که امور غیر جدی سزاوار پرسش و تحقیق نیستند و تفکر و تعمق در مسایل غیر جدی روا نیست.
کتاب هنگامی بر صدر می نشیند و قدر می بیند که همه چیز به قدر کافی جدی قلمداد شود. آن چنان جدی که ذهن را به تامل و پرسش وا دارد و تفکر را به فهمش فراخواند. کتاب از آن فرهنگی است که برخوردی فعال و کاملا جدی با جهان دارد و خود را نیازمند شناخت آن می داند.

10-  کتاب نمی خوانیم زیرا به تدریج ،پیمانه ی معرفتی مان ظرفیت خود را از دست داده است.


پیمانه ی معرفتی ما چندان کوچک شده است که با خواندن چند سطر از یک کتاب، احساس می کنیم مملو از علم شده ایم، می پنداریم قله های علم را فتح کرده ایم. با نوشیدن یک جرعه می، بد مستی می کنیم و به اندک شرری جانمان را می سوزانیم. نقل می کنند طلبه ای تازه وارد به حوزه ی علمیه ، پس از چند ماه تلاش، صرف افعال را حفظ کرده بود. روزی جلوی آیینه ایستاده بود و می خواند: ضرب، ضربا، ضربوا..... سپس با حالت اعجاب برانگیر و بهت آور به خود اشاره می نمود و زمزمه می کرد : یک سینه و این همه علم؟

11-  کتاب نمی خوانیم زیرا به تناقضات درونی مان آگاه نیستیم.


به تناقضات درونی مان آگاه نیستیم و یا حل این تعارضات برای ما اهمیتی ندارد. هر یک از ما اگر لحظه ای به خود بیندیشیم خواهیم دید که سرزمین باورها و اعتقاداتمان مملو از تناقضات و ناسازگاری هاست. پاره هایی از باورها با پاره های دیگر نمی خوانند و هم دیگر را طرد و نفی می کنند . اما  ما به همه ی آنها هم چنان پایبندیم و گاه حاضریم حتی جان خود و جان دیگران را در پای این تناقضات، قربانی کنیم. عموما نمی دانیم چرا واجد باورهای ناسازگار هستیم و به این جهت است که فاقد تکاپوی لازم معرفتی برای بسامان کردن ناسازه ها درونی مان هستیم. کتاب نمی خوانیم زیرا می ترسیم با کنار زدن رویه به ظاهر آرام اعتقاداتمان، گندآبها و ناسازگاری ها و آشوب های زیرین و پنهان شده، عیان شود و به سطح آگاهی کشانده شوند.

12- کتاب نمی خوانیم زیرا ملتی توده وار هستیم .


مشی و مرام ملت توده وار، پیروی و تبعیت و تقلید از دیگران است. از این رو کمتر می شود مسئولیت باورها و پنداشت های مان را بر دوش بگیریم. مسئولیت گریزی (و به تعبیر اریک فروم)، گریز از آزادی، نشانه ی روشن جامعه ی توده وار است. انسان توده وار از خود می گریزد ، فردیتش را قربانی می کند تا امنیت به دست آورد. انسان توده وار عقلانیت خویش را فرو می نهد و (به تعبیر اریک هوفر) مرید راستین رهبرانش می شود. مسلم است که برای پیروی و تقلید،  نیازی به تامل، تفکر، اندیشه، خردورزی و جستجوهای عقلانی نیست. و درست برعکس، این دسته از فعالیت های خردورزانه مخل پیروی و مریدی است. کتاب، آدمی را از پیروی باز می دارد و اندیشه ی انتقادی را بر جای آن می نشاند. انسان توده وار از کتاب گریزان است زیرا او را به اندیشه و ارزیابی فرا می خواند. پذیرش کتاب، به معنای پایان یافتن دنباله روی توده ها از رهبران است. کتاب، مسئولیت فهمیدن را به شخص خواننده کتاب وا می نهد. در حالی که پیش از این ، ادراک و فهم خویش را به دیگری واگذار کرده بود. نتیجه آن که کتاب، پیش نیاز آزادی است . ملتی که با کتاب قهر باشند گریز و گزیری از اسارت  ندارند.

13- کتاب نمی خوانیم زیرا ارزش  دانایی و آگاهی را نمی دانیم.

کتاب نمی خوانیم زیرا دانایی و آگاهی را کالایی فانتزی و غیر ضرور می دانیم. کمی توجه به مناسبات اجتماعی ، این نکته را یادآوری می کند که عنصر دانایی مولفه ی قدرتمندی محسوب نمی شود. گویی برای تنظیم روابط و مناسبات و حل منازعات ، به اندک دانایی قناعت کرده ایم و به کاربرد آن در زندگی باور نداریم.
شاید هم زندگی را آن گونه سامان داده ایم که دیگر نیازی به دانایی و آگاهی نداریم.

14- کتاب نمی خوانیم زیرا: سطح خوشایندهای ما به نحو رقت آمیزی نزول کرده است. ایده آل های ما در سطوح پایین خود قرار دارد. فرهیختگی که از میان برود، البته، آرزها و خوش آیندها نیز سقوط می کند و به دلخوشی های دم دستی و تهوع آور تبدیل می گردد. ساعات و روزهای بی حاصل را احساس نمی کنیم. بی حاصلی روزمره، آزارمان نمی دهد. به همین جوک ها و خیابان گردی ها و سرگشتگی ها عادت کرده ایم. ما کجا و ارتفاع عقلانیت، کجا؟ ما کجا و بلندی خرد کجا؟ به کودکی می مانیم که به اسباب بازی سرگرم می شود و با دیدن عروسکی و یا ماشین پلاستیکی، فریاد شوق سر بر می آورد. وجودی که نتوانسته است ارتفاع گیرد، البته به همین امور حقیر هم سر می کند و هیچ احساس ناخوشایندی هم از گذران عمر نمی یابد. شوق دانستن و لذت یادگرفتن در ساحت معرفت و خرد، کام نافرهیخته را شیرین نمی کند.

15- کتاب نمی خوانیم زیرا: نمی دانیم و نمی دانیم که نمی دانیم. همان چیزی که با عنوان جهل مرکب از ان نام می برند. از آن رو که چشمان مان به تاریکی عادت کرده است، حتی نمی دانیم که در تاریکی به سر می بریم. فکر می کنیم پاسخ هر پاسخی را داریم و از این رو با خود می اندیشیم که چرا باید کتاب بخوانیم. کتاب را برای دیگران گذاشته ایم تا راه خوشبختی و سعادت را پیدا کنند. تا پاسخ پرسش های شان را بیابند. ما که راه سعادت را یافته ایم و پاسخ همه ی سوالات را در آستین مان داریم، ما چرا باید کتاب بخوانبم؟ کتاب نمی خوانیم زیرا به پاسخ کهنه برای پرسش های نو عادت کرده ایم. همان گونه که در زندگی روزمره به همین وضعیت فلاکت بار و سطحی رضایت داده ایم، به پاسخ های تکرار شونده و بی خاصیت هم رضایت می دهیم. ما اصولا انسان هایی هستیم که در ساحت معرفت و اندیشه به نحو نگران کننده ای قانع هستیم. اما در ساحت مادی زندگی، به نحو آزاردهنده، حریص و زیاده خواهیم.


16- کتاب نمی خوانیم زیرا: راه تقلید و پیروی و تبعیت را راحت تر یافته ایم. تقلید خانمان برانداز و خرد سوزی که تاریخ تفکر ما را به سرزمین سوخته و پژمرده تبدیل کرده است. ما به پیروی عادت کرده ایم. عنان اختیارمان را به این و آن می دهیم و سر بر آستان این و آن می نهیم تا رنج انتخاب را و درد فهمیدن را از خود دور کنیم. از این رو است که چنین سرود قهرمانان را سر می دهیم. قهرمان خواهی ما نتیجه ی گریز از مسئولیت هایی است که به عنوان انسان بر دوش داریم. گویا زندگی برده وار و وابسته را چندان هم قبیح و ناساز نمی دانیم. ما به اختیار، اختیار مان را از دست داده ایم و بندگی این و آن را انتخاب کرده ایم. دیگری را برگزیده ایم تا به جای ما بیندیشد و به جای ما تصمیم بگیرد. از این رو است که پرچم عقل را پایین کشیده ایم و علم تبعیت را بلند کرده ایم. بادهای مسموم خرافات که از سو در جریان است، نتیجه ی چاره ناپذیر تبعیت های بی خردانه است.


17- کتاب نمی خوانیم زیرا: تن به تحقیر ندانستن داده ایم و به این تحقیر هم عادت کرده ایم. حقارت جهل، آزارمان نمی دهد. نادانی را عیب نمی دانیم. در مقایسه ی میان خود و ملل دیگر که رشدیافته اند، احساس ناخوشایند و تاسف بار عقب ماندگی نمی کنیم. ما نه تنها چراغ خرد را کم سو کرده ایم، گویا احساس مان نیز چندان کار نمی کند. مانند آن کسی می مانیم که حس شامه ی خود را از دست داده است و بوی تند سوختن و آتش گرفتن خانه اش را احساس نمی کند. تا این که همه ی سرمایه اش از دست می رود. چه کسی است که تعفن ندانستن و نادانی، آزارش می دهد؟  چه کسی است که غیبت دانایی و خرد را می فهمد؟ آن که به این وضع عادت نکرده باشد. و چه کار سختی دارد آن کس که بخواهد ما را از عادت های تاریخی مان بیرون آورد و نشان دهد که در کجا ایستاده ایم.

18- کتاب نمی خوانیم زیرا: در فرهنگ جاری مان، گفت و گو را کنشی فضیلت مندانه نمی دانیم و مهارت گفت و گو نداریم.  گفت و گو، داد و ستد عقلانی با دیگران است. اما آن که ضرورت این داد و ستد را نمی داند و آن را عملی فضیلت مندانه تلقی نمی کند، چگونه می تواند کتاب بخواند. کتاب، یکی از مصادیق روشن و تام جریان گفت و گو در جامعه محسوب می شود. جامعه ی ایران به راستی جامعه ی بدون گفت و گو است. مناسبات اجتماعی نشان از این دارد که گفت و گو را فراموش کرده ایم و به جای آن تخاصم و نزاع و پرخاشگری را نهاده ایم.

19- کتاب نمی خوانیم زیرا: زندگی پر هیاهو و نمایشی را برگزیده ایم. ما دچار وضعیت اسف باری گشته ایم. دین داری و سیاست ورزی و زندگی های مان، جملگی، نمایشی و پر سر و صدا شده است. به جای آن که ایمان داشته باشیم، در معابر و خیابان ها فریاد می زنیم. به جای آن که سیاست ورزی عقلانی داشته باشیم، تمایل داریم که در خیابان ها و معابر فریاد بزنیم. آرامش را از دست داده ایم. گل های رنگارنگ کتاب در سرزمینی رشد می کند که آرامش و آسایش را تجربه کرده باشند. در آن جا که آدمیان را به خود و تامل در باره ی خویشتن فرامی خواند. در آن جا که سکوت، فضیلتی فرهنگی محسوب می شود. سکوت، مقدمه ی خواندن و دانستن است. کتاب در زندگی های متلاطم و امواج فریادها و ناآرامی های درونی، از دست می رود و می میرد. گرایش به هیاهو یعنی مرگ کتاب. برای آشتی کردن با کتاب و تامل ورزیدن در باره ی پرسش های مان، محتاج سکوت، سکون و آرامش و تنهایی هستیم. نمایشی زندگی کردن، به تعطیل شدن خرد منجر می گردد.


20- و بالاخره، کتاب نمی خوانیم زیرا، در مجموعه ی زندگی اجتماعی مان، دانا شدن و خردمندانه زیستن، جایی ندارد و دردی از ما دوا نمی کند. وقتی می یابیم که دانایی فضیلتی محسوب نمی شود و دانایی و خردمندی، در عدالت توزیعی جایی ندارد و اساسا معیاری برای دسترسی به امتیازات و فرصت ها به حساب نمی آید، چگونه می توانیم انتظار داشته باشیم که گرایش به سوی کتاب، به عنوان منبع خردمندی، افزایش یابد. در سرزمینی که خردمندانه سخن گفتن و اخلاقی زیستن، به مراتب، هزینه ای بالاتر از بلاهت و غیر اخلاقی بودن دارد، در سرزمینی که دانش و دانایی، جرم نابخشودنی است، در سرزمینی که دست تطاول سیاست، بر گلزار نخبگان اندیشگی گشوده می شود و اربابان قدرت بی مهابا آن را لگدمال می کند، در سرزمینی که صاحبان معرفت از هر سو تار و مار می شوند، نباید انتظار ترویج کتاب و کتاب خوانی داشت.

 

سهم ما از دانشمندان و محققان دنیا


سهم ما از دانشمندان و محققان دنیا



سهم ٨٨ نفری ایران از دانشمندان برتر دنیا



ایسنا| معاون تحقیقات و فناوری وزیر بهداشت گفت: ٦٠ هزار دانشمند برتر جهان انتخاب شده اند که از این تعداد ٨٨ نفر، ایرانی هستند و سهم حوزه پزشکی کشور از این تعداد دانشمند ایرانی، ١٨ نفر است. رضا ملک زاده در مراسم روز پژوهش و تجلیل از پژوهشگران نمونه دانشگاه علوم پزشکی شیراز گفت: ٣٠ سال پیش تعداد محققانی که در سطح دنیا کار می کردند بسیار کم بود در حالی که امروزه این تعداد به ١٥ میلیون نفر رسیده است و ٢٥ میلیون مقاله در سراسر جهان چاپ شده است. اگر همه این مقالات نتایج خوب و کاملی داشت تا به حال باید بسیاری از مشکلات حل می شد. وی افزود: نخستین مشکل ما این است که برترین های ما از کشور خارج می شوند و چون زیرساخت های پژوهشی نداریم نمی توانیم از خروج آنها جلوگیری کنیم. باید این نکته را نیز عنوان کرد که ٧٥ درصد خلاق ترین محققان در امریکا مهاجر هستند که از نظر تعداد، ایران پنجمین کشور در بین این مهاجرین است. اگر این تعداد در کشور می ماندند کارهای بزرگی می توانستند انجام دهند. ملک زاده عنوان کرد: ایران یک درصد علم دنیا را تولید می کند که ٣٢ درصد از این میزان مربوط به رشته های پزشکی و وابسته است. از نظر تعداد مقالات در جهان رتبه ١٧ و از نظر تعداد استناد رتبه ٢٤ را داریم و باید بتوانیم به گونه یی کار کنیم که تعداد ارجاعات افزایش یابد. به گفته وی، یک سوم تولید علم خاورمیانه نیز مربوط به ایران است. ملک زاده خاطرنشان کرد: چالش های زیادی در مسیر پژوهش وجود دارد. یکی از این چالش ها این است که ٨٥ درصد تحقیقات در دنیا تاثیری روی سلامت نمی گذارند و چندان مفید نیستند.

سخنی با مسولین محیط زیست و نماینگان مجلس،قلب تپنده ایران کجاست؟وسعتش چقدر است؟


سخنی با مسولین محیط زیست و نماینگان مجلس،قلب تپنده ایران کجاست؟وسعتش چقدر است؟

قلب تپنده ایران کجاست و چه وسعتی دارد؟



وبلاگ > درویش، محمد - شاید باور نکنید که اگر ایران ما، فقط 18 هزار هکتار کوچک‌تر از امروز بود، هرگز امکان پذیرش چنین جمعیتی و برخورداری از چنین تمدن دیرینه‌ای را نداشت! به عبارت ساده‌تر، تمامی قلمرو پهناور 165 میلیون هکتاری سرزمین ما - که یکی از 18 کشور پهناور کره زمین به شمار می‌آید - بدون آن 18 هزار هکتار، چیزی نبود جز یک عربستان سعودی در مقیاسی کوچک‌تر و تمام. یادداشت پیش رو، از این قلب تپنده و استراتژیک پرده برداشته و می‌کوشد تا این ویژگی شگفت‌انگیز ایران را شرح دهد؛ ویژگی ممتازی که بی‌تردید، راهبردی‌ترین پاره از وطن را رونمایی می‌کند و شگفتا که قدرش را نمی‌دانیم! می‌دانیم؟

   ماندگاری کوه‌های ایرانی، در گرو دانشمندانی یاغی و عصیانگر!

    چگونه است که حجم ریزش‌های آسمانی در ایران به 400 میلیارد متر مکعب می‌رسد؟ چگونه است که رد پای عبور دایمی آب از رود دره‌های ایرانی، حتی تا چالاب‌های جازموریان، بختگان، گاوخونی و دریاچه نمک قم - یعنی در پاره‌ای از کشور که در قلمرو زیست‌اقلیم‌های خشک و فراخشک جهان جای می‌گیرد - هم می‌رسد؟ و چگونه است که مجموع آبی که ایرانیان در طول یکسال در اختیار دارند، دست‌کم یکصد و بیست برابر مردمان ساکن در عربستان سعودی است؛ سرزمینی که به مراتب سهم بزرگتری از خشکی‌های کره زمین را به نسبت ایران در اختیار دارد.

چهره دامنه شمالی دماوند در آبان 1393

    حقیقت این است که اگر بلندی بخشی از سرزمین عزیز ما از 4 هزار متر عبور نمی‌کرد، شاید سرنوشت امروز جغرافیایی به نام ایران، تفاوت چندانی با دیگر سرزمین‌های مستقر در کمربند خشک جهان نداشت. زیرا هر آنچه منابع آب دایم، برف و اندوخته‌های یخچالی به عنوان پشتوانه‌ی دوام ماندگار بیش از یکصد رودخانه‌ی غیرفصلی به طول 17661 کیلومتر (991 کیلومتر طولانی‌تر از طولانی‌ترین فاصله هوایی دنیا بین نیویورک تا سنگاپور) داریم، تقریباً مدیون همان خاکی از کشور است که در ارتفاعی بیشتر از 4 هزار متر از سطح دریاهای آزاد مستقر شده است؛ ارتفاعی که به دلیل گرادیان حرارتی، همواره سرد و اغلب یخ‌زده و در پایین‌دست خود برخوردار از دره‌هایی ژرف است که هرگز نور خورشید بر کف بستر آنها نتابیده است.
    و اینها همه در شمار موهبت‌هایی است که سبب شده تا زیگونگی یا تنوع زیستمندان ساکن در ایران‌زمین قابل رقابت با پهنه‌ی بزرگ و سبز اروپا شود؛ موهبت‌هایی که افزون بر آن، به پدران و مادران ما در چند هزار سال پیش این امکان را داد تا کهن‌ترین بستر مدنیت را در جهان بنیان نهند.
    آیا قدرش را می‌دانیم؟ اصلاً آیا می‌دانیم که دقیقاً سهم آن لکه‌های درخشان و پری‌پیکر وطن که کمترین فاصله را با آسمان و بیشترین دوری را با سکونتگاه‌های ما دارند، چقدر است؟ چندی پیش از دوست عزیزم، عباس گلی جیرنده - پدر جوان گوگل ارث ایران - خواهش کردم تا این رقم را اندازه‌گیری کند. حاصلش فقط شد 17761 هکتار که اگر به دلیل کوهستانی و شیبدار بودن عرصه، ضریب 1.3 هم بگیرد، بزرگی عدد از 23090 هکتار عبور نمی‌کند. یعنی کمتر از یک سوم از قلمرو شهری که پایتخت ایران است! یا اندکی بیشتر از یک ده هزارم از خاک 165 میلیون هکتاری وطن.
    چگونه اجازه می‌دهیم تا قلب تپنده یا نگین بی‌بدیل سرزمین ایران، اینگونه در معرض انواع سنگ‌تراشی‌ها، حفاری‌ها، جاده‌ها، پاکتراشی رویشگاه و هجوم و انباشت زباله باشد؟ چگونه می‌خواستیم کوه شاه بافت را با معدن سنگ آهن مبادله کنیم؟ و چگونه در باباموسی کوه را تراشیدیم تا فرودگاه بکاریم؟
    حقیقت این است که این قلب تپنده‌ی وطن باید یکجا به اثر طبیعی ملّی بدل شده و از هرگونه تاخت و تازی مصون بماند و مهم‌تر آنکه بکوشیم تا اندام منتهی به این قلب، یعنی ارتفاعات بیشتر از 3 هزار متر، از هر نوع عملیات تکنوژنیک محفوظ نگه داشته شود. یگان حفاظت یا سلحشورانی که باید از این قلمرو راهبردی پاسداری کنند هم، شما هستید؛ تک تک شما ایرانیانی که عاشقانه به سرزمین‌تان مهر می‌ورزید و بهتر از هرکسی می‌دانید که زیستن در کشوری که در آن دماوند و علم‌کوه و شیرکوه و اشتران‌کوه و شاهان کوه و زردکوه و آزادکوه و دنا و جوپار و سبلان و کوه شاه و تفتان و ... ندارد، اصلاً لطفی هم ندارد! دارد؟

    خواننده گرامی این سطور!




   اندکی با خود آرام گرفته و چشمان خویش را ببندید و در آن ایرانی را تصور کنید که در آن ردی از کارون، دز، مارون، زهره، کرخه، جراحی، زاینده‌رود، هلیل‌رود، دالکی، سیروان، گاماسیاب، باراندوز، سفیدرود، اترک، جاجرود، کرج، لار، زرینه رود، مُند، کر و سیوند، سیمینه رود و ... نمانده است! چه کسی چنین کابوسی را تاب می‌آورد؟ آیا می‌دانید که اگر امروز از مرگ 35 درصد از رودخانه‌های ایران سخن می‌گوییم، یعنی حال سرشاخه‌ها، حال سراب و حال کوهستان‌هامان خوب نیست. چگونه باید این روند کاهنده را مهار کرده و از توان تاب‌آوری زیستگاه مشترک‌مان پاسداری کنیم؟ اصلاً این حراست در زمانه‌ای که طبیعت‌ستیزان در این بوم و بر دست بالا را دارند، چگونه امکان‌پذیر است؟
    نزدیک به نیم قرن پیش، پل شپارد، در مقدمه‌ی کتاب «بوم‌شناسی، علم عصیانگر»، نوشت: صحنه‌ی اکولوژی امروز جهان از نظر ایدئولوژیک شبیه به وضعیت نهضت‌های مقاومت و جنگ‌های پارتیزانی است؛ در چنین آوردگاهی، انسان‌هایی چون راشل کارسون و آلدو لئوپولد را بایستی یاغی محسوب کرد! چرا که آنها حق جامعه و فرد را در آلوده‌ساختن محیط، انهدام منظم و بی‌وقفه‌ی شکارچیان، پخش همه جایی و بدون تبعیض آفت‌کش‌ها، آمیختگی آب و غذا با مواد شیمیایی و رادیواکتیو و سرانجام، تخصیص بی‌مهابای فضا و زمین به مقاصد فناوری، نظامی و هسته‌ای را به مبارزه طلبیده‌اند.
    حرفم این است که ما نیز امروز و اکنون باید چنین کنیم؛



اگر اینک در کشوری زیست می‌کنیم که بخش پررنگی از تصمیم‌سازان و تصمیم‌گیرانش در سطوح میانی و فوقانی قدرت و حتی در صحن بهارستان، آشکارا خواستار به حاشیه کشاندن آموزه‌ها و موازین اکولوژیکی در چیدمان توسعه هستند و بی‌پروا سخن از ذبح موازین اخلاق محیط زیستی در پای مصلحت‌های اقتصاد بازار می‌رانند؛ راهی جز عصیانگری در برابر این ظلم شگفت‌انگیز نسبت به آینده‌ی ایران و ایرانی باقی نمانده است؛ راهی که به نظر می‌رسد اغلب ما آن را گم کرده‌ایم ...

مدتهاست که اغلب ما آن را گم کرده‌ایم ...
من نمی دانم عصایم را چرا گم کرده ام
هیچ یادم نیست چشمم را کجا گم کرده ام
سایه ای بی نام هستم پایمال جاده ها
سالیانی می شود که راه را گم کرده ام
قلعه ای هستم که دیگر ساکنانش رفته اند
لای آجر ها صدایی آشنا گم کرده ام
صبح شومی پا شدم دیدم که لبهایم نبود
دست خود را در کدامین ماجرا گم کرده ام
حرف هایم بر زبانم مثل گچ ماسیده اند
واژه ها را باد با خود برد یا گم کرده ام؟
من شبیه آن پرنده - لحظه ای که تیر خورد-
بالهای خویش را روی هوا گم کرده ام
شک ندارم اینچنین دستان من خالی نبود
چیزهایی را در این وحشت سرا گم کرده ام
راستی این گم شدن ها از کجا آغاز شد؟
کاشکی یادم می آمد که چه ها گم کرده ام

                                                     بابک دولتی

    براین باورم که اگر 63 نماینده مجلس در بحرانی‌ترین مقطع از تاریخ حیات طبیعی ایران، خواستار انحلال سازمان متولّی طبیعت ایران می‌شوند؛ اگر 150 نماینده، بی‌مهابای فرداها به حفرکنندگان غیر مجاز چاه، جایزه می‌دهند و اگر 151 نماینده، ارزش‌های یک جاده با دسترسی محلی را بر امتیازهای بی‌رقیب باستانی‌ترین جنگل جهان در ابر شاهرود ترجیح می‌دهند؛ گناه ماست! گناه ماست که بیش از اندازه ساکتیم و از تمامیت طبیعت وطنی که دوستش داریم، دفاع نمی‌کنیم! می‌کنیم؟
    ایران امروز به مصلحانی یاغی، شجاع و البته دانا چون راشل کارسون نیاز دارد که سلحشورانه و شجاعانه در برابر تمامی قدرت توسعه‌سالاران طبیعت گریز بایستند و نشان دهند که در این کشور همچنان طبیعت مردان و زنان سالاری وجود دارند که هرگز مرعوب توان طبیعت‌ستیزان قدرت‌‌سالار نخواهند شد.

 

اقتصاد جهان در سال 2015 به کدام سو می رود؟


اقتصاد جهان در سال 2015 به کدام سو می رود؟



10 پیش بینی برای اقتصاد جهان در سال 2015/ اقتصاد جهان به کدام سمت می رود؟

اقتصاد > اقتصاد کلان - کارشناسان پیش بینی می کنند که در سال 2015 به دلیل چشم انداز رشد اقتصادی و افزایش نرخ سود، دلار همچنان موقعیت محکمی داشته باشد.

زهرا خدایی: اوضاع و احوال اقتصاد جهان امسال هم تعریفی نداشت؛ رشد اقتصادی در اروپا همچنان در وضعیت بحرانی است؛ چینی ها هم چند ماهی است که دستخوش رکورد شده اند و ژاپنی ها نیز طبق اعلام رسانه ها از هفته گذشته رسماً وارد بحران اقتصادی شدند.

پرسشی که باقی می ماند اینست که آیا وضعیت در سال 2015 نیز به همین منوال خواهد بود؟ اوضاع بهتر می شود یا بدتر؟ نریمان بهروش، اقتصاددان در موسسه اقتصادی- آمریکایی آی‌اچ‌اس (IHS) در این باره می گوید: علائم مثبتی برای وضعیت اقتصادی جهان در سال 2015 دیده می شود. این کارشناس برای سال آینده رشد 2.7% تا 3% را پیش بینی کرده است.

موسسه آی‌اچ‌اس در گزارشی، اقتصاد جهان را در 10 آیتم پیش بینی کرده است که به اختصار در این گزارش بدان می پردازیم.

1.بهبود وضعیت اقتصادی آمریکا

اولین اقتصاد جهان در سال آینده با افزایش تقاضای داخلی و مصرف، علائم مثبتی و امیدوارکننده تری از خود نشان خواهد داد. دینامیسم و پویایی بیشتر در افزایش مصرف- که 70% تولید ناخالص داخلی را تشکیل می دهد- و همچنین افزایش چشمگیر اشتغال و کاهش قیمت انرژی(به خصوص گاز) در آمریکا از مهمترین عواملی است که کارشناسان را به وضعیت اقتصادی آمریکا امیدوار کرده است. موسسه آی‌اچ‌اس پیش بینی کرده است که اقتصاد آمریکا در سال آینده 2.5 تا 3% رشد خواهد کرد.

2. کورسوی بهبود برای اروپا

پیش بینی می شود وضعیت اروپا در سال آینده تغییر چندانی نداشته باشد. با این حال برخی عوامل هستند که می توانند سبب بهبود وضعیت اقتصادی اروپا شود از جمله کاهش قیمت انرژی، کاهش ارزش یورو و همچنین سیاستهای پولی تسهیلی؛ اینها می تواند زمینه ای برای رشد اقتصادی باشد. اما هنوز نمی توان به صراحت گفت که اروپا از این امتیارات برای بهبود وضعیتش استفاده خواهد کرد یا نه. از این رو موسسه آی‌اچ‌اس برای سال آینده رشد 1.4% را به جای 0.8% امسال پیش بینی کرده است.

3. حال ژاپن بهتر می شود  

ژاپنی ها بعد از یک دوره سخت، وضعیت اقتصادی شان در سال آینده بهتر خواهد شد. البته رشدی که برای ژاپن پیش بینی شده تنها 1% است. دولت سال 2015 با استفاده از سیاستهای محرک پولی و تسهیلی در کنار کاهش ارزش انرژی، رشد اقتصادی خود را افزایش می دهد.

4. موتور چینی ها همچنان کند است

وضعیت اقتصادی چشم بادامی ها در سال 2015 همچون سال 2014 شاهد کاهش رشد اقتصادی خواهد بود. پیش بینی می شود سیاستهای حمایتی دولت برای خروج این کشور از رکود کافی نباشد. رشدی که برای چین پیش بینی شده 6.5% است.

5. حال نوظهورها کمی بهتر می شود

پیش بینی می شود در سال 2015 اقتصادهای نوظهور به کمک کاهش قیمت انرژی، تقویت نقدینگی در اقتصاد جهانی و بهبود رشد اقتصادی آمریکا شاهد رشد بهتری در مقایسه با سال جاری باشند. بر همین اساس کارشناسان بر این اعتقادند که اقتصادهای نوظهور از قارۀ اروپا، آمریکای لاتین، خاورمیانه، شمال آفریقا و آفریقای سیاه(کشورهای واقع در جنوب صحرای بزرگ آفریقا) رشد خوبی داشته باشند. در این میان اما ناظران برای روسیه وضعیت امیدوارکننده ای را پیش بینی نمی کنند؛ چه آنکه روسیه ماههاست با بحرانهایی همچون کاهش قیمت انرژی، سقوط بی سابقه روبل و کاهش سرمایه گذاری خارجی دست و پنجه نرم می کند.

6. کاهش قیمت کالاها

قیمت نفت به پایین ترین میزان خود در سال جاری رسیده است؛ کاهش تقاضا در بازار جهانی نفت می تواند محرک رشد اقتصادی باشد. چینی ها میدان دار تقاضا بوده و هستند و پیش بینی می شود که با افزایش آرام رشد اقتصادی، باز هم شاهد افول قیمت انرژی باشیم؛ این روند می تواند بر قیمت اجناس و کالاها در سال آینده تأثیر گذاشته و شاهد اندکی کاهش در آنها باشیم.

7. رشد منفی تورم

رشد منفی تورم در کشورهای توسعه یافته و روند کاهش قیمت کالاها تهدید مهمی است؛ در واقع منفی تورم رشد اقتصادی را ضعیف و پویایی را از بین می برد. اما این اتفاق در سال آینده می تواند برای برخی اقتصادهای نوظهور و همچنین روسیه خالی از فایده نباشد؛ کشورهایی که نرخ تبادل شان در سال 2014 بسیار افول کرده و سال آینده شاهد افزایش تورم خواهند بود.

8. بانک مرکزی آمریکا نرخها را بالا می برد

پیش بینی می شود فدرال رزرو( یا بانک مرکزی آمریکا) در کنار بانکهای مرکزی انگلستان و کانادا در سال آینده نرخهای سود را در ماههای ژوئن، آگوست و اکتبر 2015 بالا ببرند که این مسئله می تواند بر تورم تأثیر مهمی داشته باشد. در مقابل اما بانک مرکزی اروپا و همچنین بانک مرکزی چین احتمالا نرخهای سود را بسیار کاهش داده و یا قطع می کنند تا نقدینگی بیشتری را از طریق افزایش مصرف ایجاد کنند.

9.دلار پادشاهی می کند/ یورو و ین افت می کنند

کارشناسان پیش بینی می کنند که در سال 2015 به دلیل چشم انداز رشد اقتصادی و افزایش نرخ سود، دلار همچنان موقعیت محکمی داشته باشد. در مقابل اما احتمالاً سیاستهای محرک بانک مرکزی اروپا و چین سبب می شود که یورو و ین همچنان در سال 2015 به سیر نزولی خود در مقابل دلار ادامه دهند.

10. بار مشکلات سبکتر می شود

چند سالی است که بار سنگین بدهی های کشورها در دو بخش دولتی و خصوصی و همچنین بحرانهای مالی مانع از رشد اقتصادی شده است. اما پیش بینی می شود در سال آینده اندکی از سنگینی بار این دو عامل بر رشد اقتصادی کاسته شود؛ کمااینکه علائم آنرا هم اکنون در کشورهایی همچون آمریکا و انگلستان می توان مشاهده کرد.

سالروز تولد اسطوره فوتبال ناصر خان حجازی مردی که با شرافت زیست و اسیر بازیها نشد تا ماندگار شود


سالروز تولد اسطوره فوتبال ناصر خان حجازی مردی که با شرافت زیست و اسیر بازیها نشد تا ماندگار شود



یاد 
برای ناصر حجازی در سالروز تولدش
تنها شرافت است که ماندنیست

نویسنده: ساسان آقایی

اگر از من بپرسید، می گویم که آدم ها با «عنوان های شان» در یادها نمی مانند: از قرن بیستم تا به امروز هزاران هزار چهره مشهور کوچک و بزرگ بر پهنای گیتی زیسته اند که از نوبل های ارزشمند تا مدال های المپیک و حتی ژول ریمه را برده اند اما امروز جز یک سنگ قبر و یادبودی حقیر در موزه یی مربوط و یک صفحه ویکی پدیای درهم و برهم چیزی از آنها نمانده است، تمام و فراموش شده اند. ناصر حجازی هم می توانست یکی از آنها باشد: عضو اصلی تیم قهرمان دو دوره جام ملت های آسیا و جام باشگاه های آسیا و دارنده ده ها جام و نشان «طلا»، «برتر» و «بهترین» می توانست با عنوان هایش دفن شود و هر زمانی هم که کسی یادی از او کرد، سراغی از «دومین دروازه بان برتر قرن آسیا» را گیرد اما حجازی نمی خواست یکی باشد مثل همه، نمی خواست مردی باشد اسیر شهرت و محبوبه دست مالی شده یی شود در سفره قدرت: می خواست یک داستان بسراید، داستان خودش را که وقتی رفت هم همه از داستان «ناصر حجازی» بگویند، از داستانی که بیت آخرش را درست روی سنگ قبرش نوشته اند: «من آن گلبرگ مغرورم که می میرم ز بی آبی / ولی با ذلت و خاری پی شبنم نمی گردم» و آغازش آن جایی بود که پسر خوش تیپ و بلندقد دهه ٥٠، وقت بازگشت با کاروان تیم ملی ایران از کره شمالی، پیش چشم بهت زده خیلی ها ایستاد و پاسخ توهین تیمسار شاهنشاهی را در دلش زمزمه نکرد، فریاد کشید تا همه بشنوند. انگار همان جا ناصر حجازی با آن جذبه گیرای بی مانندش متولد شد و در تمام سال های بعدی هم ناصر حجازی ماند حتی زمانی که رنگ زمانه تغییر کرد و همه پوستین ها وارونه شد، او به رنگ خودش ماند، مکافات به جان خرید اما حجازی ماند: توهین، تحقیر و اخراج از تیم ملی که به همین جا هم ختم نشد، به تبعید خودخواسته رفت تا خودش را نفروشد و به داستانش جلادهد: «روزهای اول در هند و بعد بنگلادش، فقط می توانستم روزی یک وعده شکمم را سیر کنم آن هم نه با غذای خوب و مقوی بلکه با نان یا موز که ارزان بود. این سختی ها را به جان خریدم تا از اصولم برنگردم، تا جلوی کسی تعظیم نکنم، تا دست کسی را نبوسم، تا مردانگی ام را به حراج نگذارم، تا خداوند را ناراحت نکنم، تا آدم باشرافت و باعزتی باشم». شرافت داشتن هرگز بی تاوان نیست و حجازی این را می دانست: برای همه روی نیمکت تیم محبوبش جا بود جز او، تیم ملی ایران در این سال ها به هر رنگ عوض کرده یی رسید جز شماره یک تاریخش، و فوتبال ایران برای هر کسی جایی داشت جز حجازی. ٣٠ سال کم عمری نیست، برای سه دهه همه نامهربانی ها، تمام نامرادی ها را تاب آورد تا خودش بماند، تا تصویر مردی که تسلیم زمانش نمی شود، بی خش و شبهه بماند، همان مردی که در آخرین دیدار تلویزیونی اش با مردم، در بامداد ١٢ اسفند ٨٩ و در اوج فسادهای بزرگ آن دوره، به کنایه گفت: «فقط می خواهم بپرسم که دیگر جاهای ما پاک است که توقع پاکی فوتبال را داشته باشیم؟» و یک ماه مانده به مرگش، صدای مردمش را به بلندی فریاد زد: «دولت می گوید چهل هزار تومان در ماه به مردم کمک می کنیم، مگر مردم گدا هستند؟ مردم ایران روی گنج خوابیده اند... چهل هزار تومان در ماه به مردم می دهند و بعد چند برابر آن را از جیب مردم برداشت می کنند و سپس ادعای خدمت به مردم دارند... با دیدن این شرایط نباید عصبانی شوم؟ نباید حرص بخورم و شرایط جسمانی ام مثل امروز شود.» غصه خورد، حرص خورد و سرطان در وجودش دوید و دوید... رفت اما جای عنوان هایش، داستانش را برای ما جا گذاشت و این روزها اگر از من بپرسید، می گویم که آدم ها با عنوان های شان دفن می شوند اما با شرافت شان در یادها می مانند.