رضا بژکول

رضا بژکول

وب سایت شخصی رضا بژکول
رضا بژکول

رضا بژکول

وب سایت شخصی رضا بژکول

چرا ژاپن به توسعه رسید ولی ایران نرسید؟

چرا ژاپن به توسعه رسید ولی ایران نرسید؟

چه شد ژاپن به توسعه رسید اما ایران...
گفت وگو با مرتضی طالع درباره الگوی ژاپنی توسعه

نویسنده: نیما صائب

مرتضی طالع، دکترای مدیریت توسعه را از دانشگاه ژنو سوییس گرفته و پس از سال ها نمایندگی ایران در یونسکو اینک معاون سازمان گردشگری و میراث فرهنگی ایران است. او از سال ١٣٧٧ همکاری های جهانگردی بین ایران و ژاپن را برقرار و تعدادی از آژانس های ایرانی را با آژانس های بزرگ ژاپنی مانند JTB و آساهی تور، مرتبط کرد. نتیجه این اقدامات این بود که تعداد ٧٠٠ مسافر ژاپنی در سال ٧٧، بعد از گذشت تنها سه سال یعنی در سال ١٣٨٠ به بیش از ١٠ هزار نفر رسید. در این مدت ٧٠ بورسیه دوره گردشگری از سازمان ITDIJ برای مدیران و کارشناسان ایرانی اخذ شد. همچنین در سال ١٣٧٨ اولین کنفرانس همکاری های جهانگردی بین ایران و ژاپن در تهران به زبان فارسی و ژاپنی برگزار شد. طالع با این میزان آشنایی با کشور ژاپن در حال حاضر پروژه یی را رهبری می کند که درباره نقش فرهنگ ژاپنی در توسعه این کشور است و به سفارش پژوهشگاه میراث فرهنگی کشور درحال انجام است. طالع اعتقاد دارد بهره گرفتن از تجربیات ژاپن می تواند برای توسعه یافتگی کشور مفید باشد: کشوری که توسعه فرهنگی در آن پایه و اساس توسعه یافتگی اش بود.
    تعداد زیادی از آثار غربی پس از انقلاب میجی وارد کشور شد که نتیجه اش تشکیل احزاب بود. با تاسیس احزاب لیبرال که روستاییان حامی آن بودند و حزب ترقی که حامی اش تجار ثروتمند شهری بودند، دولت نیز حزب خود - حزب عالی دولتی - را بنیان نهاد. دولت که احزاب لیبرال و ترقی را دشمن می دانست قانون مطبوعات را که هدفش سانسور کتب و نشریات و محدود کردن مطبوعات بود ارایه داد و چون اکثر این این روزنامه ها از احزاب بودند به این ترتیب این احزاب به صورت مخالفان میجی ظاهر شدند
    
     ژاپن، فاقد هرگونه منابع طبیعی ارزشمندی مانند نفت و گاز است اما درآمد سرانه مردم آن ٣٨ هزار دلار یعنی ١٥ برابر ایران است. ژاپن چه فرآیندی را طی کرد که به این مرحله از توسعه یافتگی رسید؟
    فرهنگ ژاپنی یکی از عوامل اصلی توسعه این کشور بوده است. دین وآیین مردم ژاپن شینتو و بودایی است و بیشتر مردم این کشور به هر دو آیین معتقدند. البته آیین رسمی ژاپنی ها از دیرباز شینتو بوده است که بارها مورد تهاجم سه فرهنگ مختلف از سه کشور بوده است: کونفسیوس از چین، بودا از هند و فرهنگ غربی. اما ژاپنی ها با حفظ ارزش های فرهنگی خود این تهاجم ها را تبدیل به تعامل کردند و بهترین ارزش های فرهنگ های دیگر را با فرهنگ خود آمیختند به طوری که اکنون ژاپن اگرچه کشوری فوق مدرن محسوب می شود اما سنت ها ریشه یی قوی در باورهای مردمانش دارد و بسیاری از مردمانش همچنان در مجالس شان از لباس های سنتی خود به نام کیمینو استفاده می کنند و در خانه های سنتی با آن درهای کشویی چوبی روی زمین غذا می خورند و روی زمین هم روی بالش های سخت شان می خوابند.
    
     قبل از اینکه به بحث فرهنگی در ژاپن برسیم می خواستم بدانم که ژاپنی ها چه کردند که فرآیند توسعه شان به تاخیر نیفتاد. چون ژاپنی ها تقریبا همزمان با ایرانی ها دست به اصلاحات زدند. انقلاب میجی در ژاپن تنها چندسال قبل از انقلاب مشروطه ایران بود اما فاصله کنونی این دو کشور بسیار زیاد است. دلیلش چیست؟
    بهتر است از تاریخ توسعه ژاپن شروع کنیم. دوره اول توسعه ژاپن از سال ٥٢٢ میلادی بود که تا سال ١٦٠٣ میلادی طول کشید. ژاپن در این دوره ناگهان به واسطه ارتباط با چین و کره با تمدن آشنا می شود و بر اثر دین لطیف و نرم می شود و شاهکارهای تاریخی ادب و هنر خود را می آفریند.
    دوره دوم، دوره ملوک الطوایفی و آرامش ژاپن است از سال ١٦٠٣ تا ١٨٦٨ که عصر حکومت شوگون های خاندان توکوگاوا است، ژاپن رابطه اش با همسایه هایش قطع می شود و در کشاورزی رشد می کند و فلسفه و هنرش به اوج می رسد. دوره سوم، دوره جدید ژاپن است که در سال ١٨٥٣ با ورود ناوگان ایالات متحده امریکا آغاز می شود. عوامل داخلی و خارجی ژاپن را به سمت تجارت و صنعت و جست وجوی بازارهای خارجی می کشاند. در این حالت برای گسترش خاک خود، به جنگ می رود. گرایش ها وشیوه های امپریالیستی غرب را تقلید می کند و تفوق نژاد و صلح جهانی را مورد تهدید قرار می دهد که مصادف می شود با جنگ جهانی دوم. تا اینکه جنگ پایان می یابد و دوره چهارم ژاپن و جدی ترین دوره اش آغاز می شود که تا به امروز هم ادامه دارد. ژاپن در جنگ شکست خورد و دچار فلاکت شدید شد اما یک هدف مهم را سرلوحه تمام برنامه هایش قرار داد و آن چیزی نبود جز دستیابی به دانش: دانشی که باید به عنوان منبع اصلی، جانشین سرمایه می شد. برای تامین این هدف، ژاپنی ها برترین اهمیت را در سراسر زندگی، به جست وجوی دایمی دانش و شناخت آن دادند. بدین طریق ژاپن توانست قدم های اول را به سوی جهان اطلاعات که جانشین جهان صنعتی محسوب می شود، بردارد.
    
     چگونه ژاپن بعد از جنگ که گرفتار مصیبت های اقتصادی و قحطی و مرگ و میرهای زیاد ناشی از فقر شده بود به یک باره از زیر این ویرانه ها به اوج پیشرفت رسید؟

    آنچه تصویر ویران ژاپن سال ۱۹۴۵ را به ژاپن قدرتمند اقتصادی امروز بدل کرده است، فرآیندی است که عده یی آن را معجزه اقتصادی نامیده اند: معجزه یی که درس هایی آموزنده برای کشورهایی مانند ما دارد. حقیقت این است که شکل گیری تدریجی فرهنگ کار و توسعه، به مدیران و سیاستگذاران ژاپنی کمک کرد تا ضمن مدیریت صحیح منابع انسانی، منابع مادی و منابع مالی، بتوانند تصمیم گیری درستی در مواجهه با بحران ها و استفاده از فرصت ها داشته باشند و همزمان ساختار و چارچوب نهادی لازم را برای توسعه ایجاد کنند. آنها می دانستند که فرهنگ هم می تواند عامل توسعه باشد و هم مانع توسعه. به همین دلیل مادام که محیط فرهنگی و اندیشه عمیق لازم جهت توسعه اقتصادی، به هر شیوه و هر سیستم، هم در میان نیروهای مولد و هم رهبران اقتصادی سیاسی یک جامعه حاکم نباشد، برنامه های کاغذی مدرنیزاسیون و... نتیجه یی به بار نخواهد داد.

رهبران اقتصادی و سیاسی در واقع فرهنگسازان اقتصادی جامعه هستند. اینها اگر پاک و سالم باشند و خالصانه برای اعتلای کشور قدم گذارند مردم هم به دنبال آنها روانه خواهند شد. ولی این بخش فرهنگ ساز که یکان به یکان جامعه در رصد روزانه آنها راهکار می آموزد اگر خطا کند، جامعه اقتصادی را به خطایی صد چندان رهنمون خواهد شد. فرهنگ را باید با عمل آموخت، چیزی که مدیران و سیاستمداران ژاپنی سال هاست به کارگران و مدیران بعدی می آموزند. اگر خطایی انجام شد بی اغماض با آن برخورد می شود و سرافکندگی خطاکار در جامعه به حدی است که در بسیاری از موارد به خودکشی فرد خطاکار می انجامد.

نمونه کاملاعینی برنامه های کاغذی مدرنیزاسیون را در غالب کشورهای صادرکننده مواد خام، نظیر نفت، می توان مشاهده کرد. غالب این کشورها تمام اندیشه اقتصادی خویش را مصروف چگونگی صدور (تخلیه) سرمایه های میهنی و مردمی خود به بازارهای جهانی کرده و حتی به رقابت با یکدیگر بر سر عرضه منابع خدادادی خود برخاسته اند، دست از تلاش برای انقلاب فرهنگ و اندیشه اقتصادی متکی به تولید کشیده و هیچ نیازی به آن نمی بینند، بدون آینده نگری و کاملاناآگاهانه با عنوان کردن سیاست های به اصطلاح رفاه نمایشی و کاذب، چشم و گوش بسته الگوی مصرف داخلی را به عوض تطبیق با امکانات تولیدی داخلی، براساس تولیدات شرق و غرب تنظیم کرده اند و گمان کرده اند که این غربی ها هستند که به منابع آنها وابسته اند. غافل از آنکه حرص مصرف نمی تواند انگیزه توسعه باشد. ژاپنی ها با حس ناسیونالیستی شدید خود همواره فرهنگ اصیل خود را در برخورد با فرهنگ غربی حفظ کرده اند. برای پیشرفت و سربلندی کشور خود، آگاهانه و هدفدار از علم و تکنیک سود جسته اند. ضمن داشتن تصویری روشن از خود (اصیل، یکتا و بی هتما) و با داشتن حس قوی همبستگی ملی، پذیرش سلطه اجنبی را حرام می دانند: و با انعطاف فکری و نوپذیری علمی، از میان همه جریان های غربی به راحتی دست به انتخاب زده اند.

    
     آیا راز پیشرفت این ملت فقط در گرایش آن به سوی اطلاعات و دانش بوده یا عوامل دیگری هم در این زمینه نقش داشته اند؟

    بدیهی است، دانش هر چند از عوامل موثر در پیشرفت محسوب می شود، ولی بدون شک تنها عامل پیشرفت و ترقی یک ملت نیست. پیشرفت و ترقی، معلول عوامل متعدد است که از اهم آنها می توان کار، نظام، اخلاق، دین و دانش را به شمار آورد. کار و نظام، خود ریشه در مبانی اخلاق مردم دارند، اگر چه در درازمدت بر اخلاق اثر می گذارند.

در بررسی علل رشد چشمگیر ژاپن در مدیریت، توسعه اقتصادی و پیشرفت های صنعتی آن، عوامل مختلفی را می توان مدنظر قرار داد. یکی از مهم ترین عوامل، اعتقادات و ارزش هایی است که به انگیزه های رفتاری و حرکت های جمعی مردم این کشور در جوامع سازمانی و اجتماعی شکل داده است.

لذا، توجه به مکاتب فکری و ارزش های فرهنگی و اعتقادی می تواند درک عمیق تری از راز پیشرفت مدیریت ژاپن را موجب شود. آنچه امروزه برای ژاپنی ها در صحنه رقابت های فناوری به عنوان مزیت نسبی محسوب می شود به طور عمده اصول و ارزش هایی است که ریشه در فرهنگ آنها داشته و ناشی از تعالیمی است که طی قرن ها توسط مکاتب فکری مهمی چون شینتوییسم، بوداییسم و کنفوسیوسیسم انجام شده است. این اصول و ارزش ها که به عنوان خصوصیات ویژه ژاپنی ها نامیده می شود، تمام ابعاد زندگی این جامعه را فرا گرفته، این عوامل به خصوص در روابط کارگری، رفتار اقتصادی و اجتماعی آنها کاملامشهود است. این خصوصیات ویژه، اساس نظام ارزشی ژاپن را تشکیل داده و پیشرفت های چشمگیری در مدیریت آن کشور محسوب می شوند. شاید قطعه یی از عصاره فلسفه و شالوده آیین کنفوسیوس، حکیم چینی در کتاب آموزش بزرگ، مطلب را روشن کند. قابل توجه است تنها حوزه یی که غرب در آن نفوذ چندانی نداشت حوزه مذهب بود.

    
     به عقب تر بازگردیم. به دوران میجی. چون برای ما ایرانیان که انقلابی همزمان با میجی داشتیم خیلی جای سوال است که میجی در ژاپن چه کرد که پایه توسعه این کشور نهاده شد؟
    دوارن میجی از سال ١٨٦٨ تا ١٩١٢ ادامه داشت و شعار اصلی اش برگرداندن قدرت امپراتوری بود و در واقع تحولی شگرف در از بین بردن فئودالیسم و صنعتی شدن کشور بود، در حالی که امپراتوریا Tenno که فقط ١٤ سال داشت تاثیر اندکی بر نوسازی داشت و در واقع مشروعیت سیاسی خود را با تاکید بر سنگ مقدس و تاریخی امپراتوری داشت. در ژاپن طبقه یی که منشا سامورایی داشتند یا چنین ادعا می کردند، قدرت را برای حکومت کردن به ارث می بردند در واقع سامورایی ها از اعتبار زیادی برخوردار بودند و آمادگی پست های رهبری را داشتند و در سال ١٨٦٨ دو قبیله از سامورایی های چوشو و ساتسوما و قبایل توزا – هایزن وکوتی با تغییر نام پایتخت از دوا به توکیو به توافق رسیدند. با آمدن میجی قدرت مجددا به امپراتور بازگشت و میثاقی پنجگانه به امضا رسید: ١- سیاست دولت بر مبنای مشورت نهاده می شود، ٢- مردم در بیان خواست های خود آزادند، ٣- بالاتر از همه چیز منافع ملی است، ٤- عادت های زشت گذشته باید نسخ و شیوه های مترقی اخذ شود، ٥ - مردم در جست وجوی دانش در سراسر جهان هستند. دولت میجی همچنین به اصطلاحاتی چون محو موانع افقی و محو موانع عمودی نوسازی دست زد. در محو موانع افقی که اولین قدم سیاست فوری مرکزیت بود پرپایی نهاد قدرتمند دولت امپراتوری در توکیو بود که در نهایت کلیه واحد های دولتی به وسیله یک حکومت مرکزی اداره می شد. - در محو موانع عمودی که دولت باید از وجود مردان با استعداد یک ملت متحد می ساخت که همگی خود را اول یک ژاپنی و بعد خدمتگزار امپراتوری برای افتخار وخوشبختی کشور و ملت بود می دانستند که برای تحقق این اهداف دولت به یکسری اصلاحات سیاسی دست زد. اصلاحاتی همچون اجباری کردن تسهیلات ابتدایی و اجباری کردن خدمت وظیفه. اما اقدام اساسی میجی پایه گذاری فرهنگ توسعه بود که از چند راه انجام شد: توجه به فرهنگ و اندیشه توسعه زیربنای ارتباطات، توسعه فرهنگ تحول و گسترش آموزش، توسعه فرهنگ قانون نویسی و قانون مداری در خواص و عوام و توسعه فرهنگ مشارکت و تعاون برای رفع محدودیت ها و مشکلات.
    ایجاد زیربنای ارتباطات و تحولات اساسی دولت همیشه در ایجاد صنایع اساسی و زیر بنایی پیشگام بوده و با ایجاد جو مناسب، زمینه سازی های لازم را برای ورود بخش خصوصی اعمال می کرد. هرگونه مشارکت و اقدام بخش خصوصی در توسعه صنایع کلیدی منتخب اعلام شده و استراتژیک، با همکاری مالی و فنی دولت روبه رو می شد. دولت یک شبکه اطلاعاتی وسیع ایجاد کرده بود که در این موارد در اختیار بخش های مردمی و خصوصی دست اندرکار در توسعه ملی قرار می گرفت.
    
     در همین ایام بود که اندیشه های غربی همچون دموکراسی وارد ژاپن شد؟

    تعداد زیادی از آثار غربی پس از انقلاب میجی وارد کشور شد که نتیجه اش تشکیل احزاب بود. با تاسیس احزاب لیبرال که روستاییان حامی آن بودند و حزب ترقی که حامی اش تجار ثروتمند شهری بودند، دولت نیز حزب خود - حزب عالی دولتی - را بنیان نهاد. دولت که احزاب لیبرال و ترقی را دشمن می دانست قانون مطبوعات را که هدفش سانسور کتب و نشریات و محدود کردن مطبوعات بود ارایه داد و چون اکثر این این روزنامه ها از احزاب بودند به این ترتیب این احزاب به صورت مخالفان میجی ظاهر شدند. در واقع پهنه قدرت سیاسی نکته یی بود که دولت و مخالف شان در مورد آن اتفاق نظر نداشتند.

دولت می خواست قدرت سیاسی را منحصر به فرد و محدود نگه دارد، اما مخالفان خواهان مشارکت سیاسی عمومی بودند. در این مورد احزاب مخالف از جمله دلایل قدرت دولت های غربی را شرکت مردم در انتخاب کنندگان پارلمان می دانستند درحالی که رهبران دولت چنین می پنداشتند که زمانی طولانی را کشورهای غربی برای رسیدن به بلوغ سیاسی طی کرده اند تا اینکه در سال ١٩١٢ دولت میجی سقوط کرد و ژاپن پس از این دوره وارد عرصه دموکراسی دولت های حزبی شد تا اینکه حکومت ارتشیان بر ژاپن برسرکار آمد.

    
     حکومت ارتشیان حکومتی ضد غربی بود که البته نتیجه یی وحشتناک چون شرکت در جنگ جهانی دوم و تبعات بعد از آن داشت. اصولاژاپنی ها چگونه درگیر فرهنگ غربی شدند؟
    دانشمندان علوم اجتماعی و تاریخ نویسان معتقدند که تاریخ برقراری رابطه با غرب در ژاپن با ورود ژنرال پری امریکا در سال ١٨٥٣ آغاز شد. کار بازکردن دروازه های ژاپن را امریکا انجام داد. آن هم به کنندگی «ژنرال پری» «١٨٥٢» امریکا می خواست که ژاپن درهایش را به روی دنیای تمدن بگشاید و با امریکا روابط تجاری داشته باشد. نفوذ خارجیان در ژاپن آنقدر زیاد بود که حق کاپیتولاسیون نقش مهمی در خیزش ملی گرایانه ژاپن ایفا کرد به طوری که در دادگاه هایی که برای رسیدگی به جرایم خارجیان بر پا می شد. معمولاخارجیان تبرئه می شدند چون قضاوت این دادگاه ها را نیز خارجیان انجام می دادند و ژاپنی ها به این نتیجه رسیدند که در وطن خود قربانی بی عدالتی های خارجیان شده اند.
    
     اما ژاپنی ها به جز یک دوره که دوره نظامیان بود برخورد خشنی با فرهنگ غرب نداشتند. آنها چگونه توانستند فرهنگ غرب را در فرهنگ خود حل کنند؟
    در طول دوره میجی نخبگان سیاسی ژاپن به این پندار رسیدند که در تمدن غرب باید آنچه را که برای مقاصد مفید است انتخاب کرده و نباید غرب را کاملاطرد کرد بلکه باید نقاط قوت و مفیدشان را الگو قرار داد و از آنها استفاده کرد.
    
     ژاپنی ها در نهایت به یک فرهنگ باثبات توسعه یی رسیدند. این فرهنگ چه مبانی ای داشت، مخصوصا در ذهن حاکمان و مدیرانش؟
    فرهنگ توسعه در اندیشه مدیریت ژاپنی در کل شامل ٩ شاخص بود: ١- توجه به خرد گروهی، ٢- پیاده سازی نظام بخشی در سازمان، ٣- کاهش هزینه، ٤- تولید فرآورده هایی که بهتر از فرآورده های موجوددر بازار است، به طوری که به قیمت کمتر از نرخ بازار به فروش برسند، ٥- ساعت کار متمادی، ٦- صرفه جویی در همه موارد، ٧- سازمان باید از راه های ابتکاری که از راه عدالت و انصاف هم دور نشود تامین مالی شود، با کارکنان طوری رفتار شود که گویی اعضای خانواده هستند، ٨- سرعت در کار و ٩- توجه به تبلیغات اندیشیدن در قالب گسترده بازرگانی و نه در قالب وظیفه باریک خویش.
    
     چگونه ژاپن به یک تعامل و انسجام فرهنگی رسید در حالی که بسیاری از کشورهای جهان ازجمله ایران هنوز نتوانستند به این مهم دست یابند؟

    توسعه در هر کشوری در نظریه فرهنگ و تمدن مستلزم ایجاد روح زمانه در میان مردمان و حاکمان است یعنی توسعه امری متقابل در میان حاکمان و مردم است و این حاکمان هستند که باید زیرساخت های فرهنگی را جهت توسعه اقتصادی، اجتماعی و… در جامعه فراهم کنند تا در فرآیند توسعه، حکومت و مردم با هم مشارکت کرده و به توسعه و نتایج آن کاملاباور داشته باشند. این وظیفه حاکمیت ها بوده که فرهنگ سازی لازم را در بین نخبگان سنتی و غربگرا ایجاد و از سوی دیگر زیرساخت های فرهنگی حرکت جمعی را در بین مردمان شان به وجود آورند اما برخلاف ژاپن که جدال نخبگان سنتی و غرب گرا با تعدیل دیدگاه ها بر پایه منافع ملی ترسیم و همگی با وقوف به مزایای توسعه کشور در این مسیر تشریک مساعی کردند

درحالی که در کشور ما توجه مفرط به غرب توسط برخی نخبگان و درمقابل اصرار نخبگان سنتی بر طرد همه مظاهر تمدن غربی هیچ وقت منجر به ایجاد رویه یی واحد نشد و از سوی دیگر در کشور ما در صد سال گذشته توسعه همواره توسط حاکمیت ها و در غیاب مردم طراحی و اجرا و به عبارت دیگر به توسعه فرهنگی به عنوان زیر ساخت توسعه یی موزون و فراگیر نه تنها توجهی نشد بلکه این دولت ها بودند که راسا تصمیم گیری و در مسیر توسعه در غیاب مردم گام می نهادند. اصل بدیهی برای رشد و توسعه همان طور که در کتاب فوکوتساوا یوکیشی اشاره شده توسعه فرهنگی بوده که موجب آمادگی مردم برای همکاری با دولت و نفی موانع موجود می شود اما این اتفاق هیچ وقت در کشور ما در روند توسعه در صد سال گذشته اتفاق نیفتاد و توسعه به عنوان یک امر یک سویه از سوی دولت ها و در غیاب مردم آن هم با بخشی نگری مثلاصرفا توجه صرف به توسعه اقتصادی یا سیاسی انجام شد که نتیجه آن گسست های فرهنگی، اجتماعی و دینی در روند توسعه و دربین مردم و دولت ها بوده است.

بررسی یکصد ساله اخیر روند توسعه در ایران موید این نکته است که توسعه در ایران مثال فیل در مثنوی مولوی است که هر دولتی در شرایط شناسایی بستر پیشرفت در دوران حاکمیت خود در تلاش برای شناسایی توسعه (فیل!) الگوهای ناقصی را طراحی و برداشتی غیرجامع از توسعه و دست زدن به قسمتی از بدن فیل داشته و روند توسعه را به صلاحدید و درک و بینش خود طراحی کرده بنابراین توسعه در ایران همواره روندی ناقص بدون توجه به ابعاد مختلف بوده و در نهایت در یکصد سال اخیر هیچ وقت توسعه در ایران بر خلاف ژاپن که روندی تاریخی و مستمر است از روندی تاریخی مستمر برخوردار نبوده بلکه غیرمستمر، منقطع و همراه با فراز و نشیب ها و افت و خیز زیادی بوده است.

    
     البته نقش روشنفکران هم در این روند بسیار موثر است. در ایران آیا نخبگان توانستند این نقش را به درستی ایفا کنند؟

    در روند توسعه باید حاکمان با خردمندی و با اتخاذ نظریات کارشناسی عموم نخبگان همواره راه درست را برگزینند و محتوای تمدن خارجی را که منطبق با ویژگی های داخلی است اقتباس و با تلفیق سنت ها و هنجارهای حاکم بر جامعه پایه ریزی کنند اما در اقتباس از فرهنگ غربی در مقاطع تاریخی به جای توجه به محتوای واقعی تمدن و توسعه غربی ظواهر مورد توجه قرار گرفته است:

روندی که مرحوم دکتر علی شریعتی از آن به عنوان الیناسیون نام برده است، یعنی از ابعاد مختلف تمدن های بزرگ که مسیر رشد و توسعه را در بستری تاریخی و به صورت مداوم طی می کنند تنها ظواهر تمدن مورد توجه ما واقع شده است که سنخیتی هم با شرایط و ویژگی های حاکم برجامعه ایرانی نداشته است، یعنی نسبت به بومی سازی مظاهر تمدن به علت عدم وجود بستر فرهنگی در کشورما آنچنان که باید و شاید همت گمارده نشده است.

    
     یعنی در ایران آن خردمندی برای پذیرش مفاهیم توسعه و بومی سازی اش وجود نداشت؟

    توسعه باید همراه با خردمندی و جامع نگری و توجه موزون به کلیه بخش ها از قبیل نوسازی اجتماعی: سیاسی، اقتصادی و… باشد. از قبل باید فرهنگ سازی لازم انجام و در یک فرآیند موفق فرهنگ سازی روند توسعه به صورت تدریجی و آرام اما مداوم و مستمر اتفاق بیفتد. این روح توسعه است. مثلادر روند توسعه اجتماعی نیاز به تاسیس یا گسترش نهادهای مختلف اجتماعی جهت مشارکت مردم است.

بررسی روند توسعه در جوامع غربی نیز بیانگر نقش و اهمیت نهادهای مردمی در روند نهادینه کردن دموکراسی و مشارکت واقعی مردم است اما این نهادها به خوبی در کشورهای صنعتی جواب داده اما در کشور ما نتایج ملموسی را به بار نیاورده و شاید هزینه های فراوانی را هم به دنبال داشته باشد، به عنوان نمونه همین شوراهای شهر را می توان اشاره کرد که از ضروریات بنیادین تحقق حقوق شهروندی است اما بدون فرهنگ سازی لازم در یک پروسه زمانی در کشور به صورت شتابزده با قانونی ناقص و نه چندان جامع که امکان حضور افراد با هر سطح سواد در مسند تخصصی تصدی مدیریت جمعی شهر را می دهد اجرا شده و متاسفانه در بسیاری از شهرها این نهاد مدنی از کارآمدی چندانی برخوردار نبود در حالی که پدر توسعه ژاپن در کتاب نظریه تمدن خود اعتقادی به ضرورت ایجاد فوری نهادهای اجتماعی ندارد که مصداق افتادن در دیگ از حول حلیم است!

در مسیر توسعه در کشور ما در مقاطع مختلف توسعه کشورهای دیگر توسط دولت های وقت مد نظر قرار گرفته شده بود و برای طراحی رشد و استراتژی توسعه در کشور ما از الگوهای موفق همچون آلمان و ژاپن بهره برداری شد، بدون اینکه به ویژگی های جوامع مذکور که توسعه در آنها اتفاق افتاده توجه شود تلاش شده همان خصوصیات توسعه در کشورهای دیگر در کشور ما پیاده شود و نتیجه اش عدم توسعه موفق در عین تحمیل هزینه های سنگین مادی و نیروی انسانی بدون بازده مورد نظر و عدم دستیابی به توسعه پایدار در کشورمان بوده است.

    
     یکی دیگر از نابهنجاری های جامعه ایرانی قانون گریزی است. در ژاپن توسعه یافته وضع تبعیت جامعه از قانون به چه شکل است و دلیل تفاوت ها در چیست؟
    یکی از شروط اساسی رشد و توسعه در بررسی تطبیقی روند توسعه در ژاپن و ایران موضوع مهم تمکین به قانون است. در جامعه ژاپنی همه در برابر قانون یکسان هستند، همه باید به قانون احترام بگذارند. فوکوتساوا در یک مثال می گوید اگر سربازی به سرداری رسید همه باید به فرمان او احترم نهند نه اینکه وی زمانی سرباز بوده و باید از فرمانش تخطی کرد، بنابراین همه به قانون و چارچوب های موجود قانونی نه تنها احترام می گذارند، همچون یک حیثیت و شرافت برایشان ارزشمند است، اما در کشور ما قانون گریزی یک پدیده تاریخی است که همواره مقصرش نه مردم بلکه دولت ها بوده اند.
   

فقر و فقیر از نگاه یک کارشناس اقتصادی

فقر و فقیر از نگاه یک کارشناس اقتصادی

نگاه کارشناس 
فقیر کیست؟ خط فقر چیست؟


نویسنده: جمشید پژویان *

خط فقر و حدود آن جزو مباحثی است که همواره مورد بحث کارشناسان و صاحب نظران مختلف قرار گرفته است. اهمیت مساله فقر سبب شده بحث تعریف خط فقر نیز همواره در سطح سیاستگذاران و افکار عمومی مطرح باشد.
     برخی صاحب نظران بر این عقیده اند که فقیر کسی است که نمی تواند شکم خود را سیر کند، برخی دیگر فقیر را کسی می دانند که حتی اگر سیر هم باشد اما از پس تامین هزینه های بهداشتی و درمانی خود برنمی آید. عده ای دیگر بر این اعتقادند که فقیر کسی است که از آموزش بی بهره است. این بدان معناست که اگر افراد بهداشت کافی هم داشته باشند و شکم خود را هم سیر کنند باز می توانند فقیر تلقی شوند، درست وقتی که دسترسی به امکانات آموزشی نداشته باشند. این کارشناسان مطرح می کردند عدم آموزش افراد جامعه، در جهانی که رو به تخصصی شدن می رود باعث فقر یک نفر یا حداقل عدم رشد اودر گذر زندگی می شود.
     نگاهی به این نظرات نشان می دهد برداشت از واژه فقر و سطحی که برای فقر تعریف می شود در میان اقتصاددانان و اهل فن تفاوت هایی فراوان دارد. نگاه های افراطی تر در این میان مطرح می کردند که افرادی که از آزادی بیان، پوشش و حق انتخاب برخوردار نیستند، یا مورد تبعیضات قومی، نژادی و جنسی قرار می گیرند جزو فقرا محسوب می شوند زیرا این افراد از حقوق اولیه انسانی خود بی بهره هستند. به هر روی این نظرات از یک و نیم قرن گذشته تا امروز ادامه داشته و نظراتی هم شنیده می شود که پایه اقتصادی ندارند و این تصور را به وجود می آورد که گوینده تنها قصد مشهور شدن را داشته و نه رفع مشکلات زیرا برای رفع یک مشکل باید ریشه های آن مشکل را مدنظر قرار داد و از خلط مباحث مختلف، که هر کدام در جای خود باید بررسی شوند، مساله ای حل نمی شود.
     البته در کنار تعریف خط فقر که به عنوان خط فقر مطلق هم شناخته می شود، مساله خط فقر نسبی هم بیان شده است که آن را نمی توان جدی تصور کرد زیرا خط فقر نسبی جزو مباحث بی سر و ته است. در واقع این نوع نگرش ها هرچند حرف هایی برای گفتن دارند اما از واقع بینی به دور هستند و در نتیجه نمی توانند کمکی به رفع و کاهش مساله فقر در یک جامعه داشته باشند.
    تعریف خط فقر از آن جهت حایز اهمیت است که بر اساس آن فقرای جامعه را محاسبه کرد. اگر بخواهیم عملی به موضوع بنگریم باید تعریفی ارایه شود که قابلیت تبدیل شدن به واحد پولی و همچنین اجرایی شدن را داشته باشد. این مساله که فردی می خواهد تمام جامعه در رفاه باشد، البته که موضوع انسانی و خوبی است ولی واقعیت را هم باید در نظر داشت و پذیرفت که در شرایط فعلی منابع برای رضایتمندی و رفاه همه انسان ها وجود ندارد. در نتیجه همان طور که در تمام مسائل باید واقعیت ها را مدنظر قرار داد وگرنه دچار رمانتیسیسم شدن مشکلی را حل نمی کند. به همین خاطر نگاه به مساله فقر و خط فقر باید نگاهی عملی باشد.
    خط فقر را در جامعه ایران باید بر اساس نیازهای اولیه تعریف کرد و در تعریف خود باید به طور عمده روی المان هایی مانند سیری شکم، تا حدودی بهداشت فردی، پوشاک و مسکن قرار داد. بر این اساس تعریفی که می توان از فقرا در جامعه ایران داشت، عبارت از افرادی است که از پس نیازهای اولیه و اساسی خود بر نمی آیند. همچنین در این تعریف باید به درصد فقرا هم نگاه کرد.
     اگر در جامعه ای زندگی می کنید که افراد همه از نظر مسکن تامین هستند باید کیفیت مسکن را هم بررسی کرد ولی در جامعه ای که افرادی وجود دارند که حتی نمی توانند نیازهای خوراک خود را تامین کنند، ارایه تعاریف اینچنینی کاربری خود را از دست می دهد. در واقع همواره باید مد نظر داشت که برای افزایش رفاه جامعه باید فقرا را یک پله مرفه تر کرد. البته در این میان هیچ کس نمی تواند ادعا کند که درست ترین خط فقر را ارایه داده و تنها می توان مدعی شد که کدام تعریف احتمال عملیاتی شدن را دارد.
    
    فقر نشانه چیست؟
    فقر به عوامل متعددی برمی گردد که هر کدام در جای خود باید مورد بررسی قرار بگیرند. در واقع این مساله که فقر از چه چیز ناشی می شود، نشان دهنده سمت و سوی هر فرد در جهت گیری فکری است. برای بررسی آن مسائل از جنبه های مختلف اجتماعی، اقتصادی و گاهی فلسفی هم مطرح می شود که هر کدام می توانند بخش هایی از واقعیت را در خود داشته باشند. البته به طور کلی می توان مدعی شد که میزان فقرای هر جامعه نشان دهنده کارایی سیستم اقتصادی و برنامه ریزی حاکم است.
    در مقابله با فقر، مانند مشکلات دیگر، بهتر است که ریشه ها را یافت و به درمان آنها پرداخت. برای یافتن این ریشه ها ابتدا باید یکسری زیرجامعه مشخص کرد و آنها را مورد بررسی قرار داد. این زیرجامعه ها به هر فرد می تواند اطلاعات مناسب و راهگشایی ارایه دهد که به طور مثال چرا خانواده هایی که مالک مسکن نیستند در شرایط فقر قرار دارند، یا چرا اکثریت خانواده هایی که زنان سرپرستی آنها را برعهده دارند فقیر هستند و به همین نحو زیرجامعه های مختلف را مورد بررسی قرار دارد.
     به هر روی با بررسی هایی که انجام شده می توان گفت هیچ کدام از دو عاملی که بررسی شد به عنوان عامل و شاخص اصلی فقر مطرح نیستند. زیرا خانواده هایی که زنان سرپرستی آنها را عهده دارند فقیر نیستند و برخی مالکان مسکن فقیر هستند.
    در این رابطه مثلادیده شده که فردی صاحب دو اتاق است و یکی از این اتاق ها را اجاره داده و با پول حاصله به امرار معاش می پردازد. یا از سوی دیگر برخی زنان حتی بعد از جدا شدن از همسر خود، موقعیت شغلی مناسبی دارند. البته لازم به ذکر است خانواده هایی که زنان سرپرستی آنها را بر عهده دارند، در مجموع فقیرتر از دیگر خانواده هایی هستند که زیر خط فقر قرار دارند. در مجموع مهم ترین عامل فقر در جهان عدم کسب درآمد کافی است و این تعریف در ایران به این شکل در می آید که نان کوچک است و ناشی از تولید ناخالص ملی است.
     در کنار این مساله توزیع ناعادلانه ثروت در جامعه است چرا که برخی می توانند از طریق رانت به ثروت برسند و این مساله نان همگانی جامعه را کوچک و کوچک تر می کند. باید این را پذیرفت که هر کجا مسیری اشتباه برویم، هزینه آن را باید پرداخت و در ساختار اقتصادی یک جامعه، عموم مردم باید این هزینه را بپردازند.
    یک سوم اقتصاد ما وابسته به نفت است و باید تلاش کرد که این وابستگی هرچه کمتر شود. زیرا نفت درآمدزا است اما این درآمد ایجاد شغل نمی کند و نبودن شغل به عدم توفیق در کسب درآمد و فقر منجر می شود. در جوامعی که نفت دارند و می خواهند دچار مشکلاتی مانند ایران نشوند، از خام فروشی نفت دست کشیدند و به جای آن با تولید کالاهای دیگر، نه تنها ارزش افزوده خود را بالابردند بلکه به ایجاد شغل در جامعه خود هم یاری رساندند. این راه مناسبی است که ایران هم باید طی کند و گام مهمی است برای کاهش فقر و افزایش رفاه در سطح جامعه ایران. هر چه تولید در یک جامعه بالاتر رود، طبعا ایجاد شغل هم بیشتر می شود.
    *کارشناس اقتصادی
    

مترو تجهیز شود بهتر است یا پل صدر؟

مترو تجهیز شود بهتر است یا پل صدر؟


ساخت پل صدر به نفع مردم بود یا 71 کیلومتر مترو؟

وبلاگ > آخانی، حسین - اختصاص دادن تنها یک روز به نام هوای پاک نمی‌تواند موجب شود هوای تهران یا کلانشهرهای آلوده پاک شوند، اگر چه نامیدن یک روز باعث می‌شود رسانه ها به موضوع هوای پاک جلب شوند و در باره آن مطالبی چاپ شود.

انتظار ما از مسئولان دولتی به خصوص مدیران شهری این است که سیاست‌هایشان را در مسیری هدایت کنند که ما شهر پاکی داشته باشیم. در دنیای امروز داشتن هوای پاک، کار سختی نیست، زیرا شهرهای بزرگی مانند لندن و پاریس که زمانی واقعا آلوده بودند اکنون به معنای واقعی پاک هستند و کارهایی که در این شهرها انجام شده است کارهای بسیار بزرگ یا توان فرسایی نیست. اینها بخشی از سرمقاله روزنامه آفتاب یزد است که روز شه شنبه 30 دی ماه منتشر شده است

لازم است در اینجا به بیان طنزی معروف متوسل شوم. می گویند پسر یکی از شیوخ ثروتمند عرب که در یک دانشگاه آلمانی تحصیل می‌کرد، به پدرش نامه‌ای می نویسد بدین مضمون که پدر از اینکه استادم هر روز صبح با قطار به دانشگاه می‌آید و من با مرسدس بنز، احساس شرم و خجالت میکنم. زمانی که نامه به دست پدر می رسد، پدر جواب نامه فرزندش را با یک چک یک میلیون دلاری پاسخ می‌دهد و می‌نویسد: پسرم برو برای خودت یک قطار بخر! اشاره به این طنز نشان دهنده تفاوت فرهنگ غرب و شرق است.

در فرهنگ امروزی شرق ما تمدن را استفاده از وسائل نقلیه شخصی می‌دانیم. در حالی که در تمدن پیشرفته غربی کاملا این طرز تفکر عوض شده و برای یک استاد دانشگاه و حتی رئیس یک کمپانی بزرگ افتخار این نیست که با ماشین آخرین مدل به سر کار بروند، بلکه افتخار آنان سوار شدن بر دوچرخه برای رفتن سر کار است.

من سال ها در آلمان اقامت داشتم و در تمام مدت حضورم با یک دوچرخه رفت و آمد میکردم. ولی در کشور ما متاسفانه چنین فرهنگی وجود ندارد و این فرهنگ هم بر خلاف آنکه گفته می‌شود مردم مقصر اصلی هستند، کاملا غلط است. مردم همان کاری را می‌کنند که دولتمردان انجام می‌دهند. اینکه مردم ببینند رئیس جمهور کشورمان سوار بر مترو یا اتوبوس شرکت واحد شده هر چند مداوم نباشد بی تاثیر نخواهد بود.

از سوی دیگر، مشکل اصلی ما این است که سیاست‌های کلان عمرانی کشورمان متاسفانه در جهت گسترش استفاده از وسیله نقلیه شخصی است. برای نمونه به فعالیت‌های عمرانی شهرداری تهران اشاره می کنم.

بخش عمده بودجه شهرداری از راه غلط فروش تراکم تامین می شود. یعنی آسمان شهر در قبال پروژه‌های بسیار گران قیمت فروخته می‌شود و حالا این پروژه‌ها از دو جهت بر آلودگی هوای شهری مثل تهران دامن می زنند؛ اولا از با فروش تراکم بار سنگینی بر دوش شهر تحمیل و جمعیت بیشتر از ظرفیت را به شهر وارد می کند. دوما بسترهایی ساخته می‌شوند که استفاده از وسیله نقلیه شخصی را تشویق می‌کنند. مثلا شهرداری در ساخت پل صدر حدود 5 هزار میلیارد تومان بودجه صرف کرد، در صورتی که بر اساس گفته معاون شهرداری، برای ساخت هر کیلومتر مترو 70 میلیارد تومان پول هزینه می شود. حال سوال این است هدف از ساخت چنین پلی چه بود؟ در حالی که به جای آن می شد 71 کیلومتر مسیر مترو ساخت. با این اوصاف ساختن چند کیلومتر اتوبان به نفع مردم بود یا 71 کیلومتر مترو؟
البته متاسفانه این تنها پروژه‌ای نیست که به جای خدمت به مردم در واقع به ضرر آنها ساخته شده است مثل برج میلاد: من هیچ ضرورتی برای ساخت این برج در شهر تهران با هزینه‌ای بالغ بر 500 میلیون دلار پیدا نمی‌کنم. با این پول طبق صحبت معاون شهردار، می شد 25 کیلومتر مترو ساخت. ساخت تونل توحید حدود 1 میلیارد دلار هزینه در بر‌داشته است و می‌شد به جای آن 50 کیلومتر مترو ساخته شود، تونل رسالت و نیایش نیز همین گونه.

خلاصه به جای برج میلاد، اتوبان صدر، تونل توحید، رسالت و نیایش ما می توانستیم صاحب حدود 166 کیلومتر مترو شویم. در حالی که با وجود ساخت این همه اتوبان و تونل مشکل ترافیک تهران نه تنها حل نمی‌شود که به نوعی همان طور که گفتم مردم به استفاده بیشتر از وسیله نقلیه شخصی تشویق می‌شوند و این یعنی آلودگی بیشتر هوا.

حال سوال اصلی اینجاست که چرا شهرداری به جای گسترش کیفیت و کمیت وسائل حمل و نقل عمومی اقدام به ساخت تونل های بیشتر و دو طبقه کردن سایر اتوبان ها و بزرگراها می کند؟ همان طور که خود شخص شهردار بعد از افتتاح پل صدر اعلام کرد قرار است اتوبان همت و بعثت هم دو طبقه شوند! حتی اخیرا گفته شده که قرار است که یک زیر گذر زیر بازار تهران احداث کنند یا اینکه پیش بینی کرده اند جمعیت تهران قرار است 22 میلیون نفر شود! متاسفانه مطالبی که اخیرا از قول شهردار عنوان می‌شود، مطالب بسیار نگران کننده‌ای هستند. کسی که سمت مدیریت شهر بر دوش اوست و طی سال‌ها با فروش تراکم بار سنگینی را به شهر تحمیل کرده حق ندارد پول مردم را صرف پروژه‌هایی کن که نفع آن به جیب پیمانکاران می رود و ضرر آن شامل حال همه مردمی می شود که هر روز دارند سم تنفس می کنند. شهرداری یک نهاد عمومی است و وظیفه دارد قبل از هر اقدامی درآمدهای شهر را که عمدتا از طریق فروش تراکم تامین می‌شوند صرف خدمات عمومی به خصوص مترو و اتوبوسرانی بکند.

هر چند دور از انصاف است که بابت اقداماتی که تاکنون برای احداث و گسترش خطوط مترو شده قدردانی نشود. ولی ناگفته نماند که این اقدامات ذره‌ای است از هزینه هایی که شهرداری برای ساخت پروژه‌های غیر ضروری و تا حدودی زیانبار برای شهر و مردم صرف می‌کند. من معتقدم تمام اقدامات و ساخت و ساز‌های عمرانی که اکنون در گوشه و کنار شهر در حال انجام است مثل تونل سازی، پل سازی و ..... متوقف و تنها هزینه ها صرف بهبود حمل و نقل عمومی شود.

وقتی حمل و نقل در تهران و سایر کلانشهرهای آلوده مدرن و کارا شد، آن زمان و در صورت ضرورت می‌توان برای ساخت اتوبان، تونل، زیر گذر، پل و .... اقدام کرد. در غیر این صورت همه این هزینه‌های بیهوده به آلودگی هوا دامن خواهد زد.

تلقی ما از جهان چیست؟ (استاد دکتر سریع القلم)

تلقی ما از جهان چیست؟  (استاد دکتر سریع القلم)

ما باید در دل جهان برویم و اثرگذار باشیم
دکتر محمود سریع القلم در پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی بیان کرد:تلقی ما از جهان، یک تلقی غیر واقعی است

نویسنده: علی ورامینی

عمده بحث های نخبگان فکری ما در باب توسعه حول مبانی فلسفی این مفهوم است. اینکه توسعه یافتگی یعنی چه؟ این تقسیم بندی از کجا ناشی می شود؟ نظام جهانی چگونه به کشورهای شمال- جنوب یا مرکز- پیرامون تقسیم می شود؟ اما محمود سریع القلم، استاد دانشگاه بهشتی چنین نیست. وی که عمده مطالعاتش پیرامون توسعه یافتگی است و تا به حال کتاب ها و مقالات متعددی در این باب منتشر کرده است (که معروف ترین آن عقلانیت و آینده توسعه یافتگی در ایران است) معتقد است که دیگر زمان آن نیست در باب مبانی فلسفی توسعه یافتگی بحث شود. وی همیشه بیان داشته است که اصول توسعه یافتگی در جامعه بشری یکسان است و این الگوها هستند که بر اساس جغرافیا ها تغییر می کنند. سریع القلم که فوق دکترای خود را از دانشگاه اوهایو آمریگا گرفته و از بین المللی ترین اساتید علوم انسانی جامعه دانشگاهی ما محسوب می شود در اکثر همایش ها و کنفرانس های معتبر و رده بالای جهانی حضور دارد. وی همیشه سعی دارد تا دستاوردش از این سفرهای علمی را در اختیار دانشجویان و علاقه مندان قرار دهد. در همین راستا دکتر سریع القلم دوشنبه یی که گذشت در نشستی که در پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی به مناسبت هفته پژوهش برگزار شد، شرکت کرد و سخنرانی ای تحت عنوان «نظریه یی برای توسعه ایران» ایراد کرد. وی در ابتدای سخنانش اشاره می کرد که بحث هایی که در اینجا مطرح می شود هم حاصل مطالعاتش است و هم همایش هایی که به ویژه در یک سال اخیر شرکت کرده است. در ادامه متن تقریر شده اهم سخنان ایشان را مشاهده می کنید.
    
    توسعه یافتگی قابلیت گوگل شدن دارد
    در رابطه با بحث توسعه یافتگی در ابتدا بنیان ها را ذکر می کنم و بعد از آن به فرآیندها و نتایح حاصل از این بنیان ها برای آینده کشور اشاره می کنم. نخستین مساله این است که توسعه یافتگی یک امر جهانشمول و دستاورد بشری است. توسعه یافتگی تحت تاثیر کشورها، جغرافیای خاص و فرهنگ خاصی نیست و تحت تاثیر اصول خاصی هست. توسعه یافتگی یک پدیده یی است که جنبه فرمولی و ریاضی پیدا کرده و مانند علوم پزشکی و مهندسی به یک چارچوب مشخصی رسیده است. من تعجب می کنم در کشور ما هنوز همایش در رابطه با توسعه یافتگی برگزار می کنند. مورد بعدی این است که توسعه یافتگی قابلیت گوگل شدن دارد. یعنی لزومی ندارد که این همه ما در کشور همایش و کنفرانس توسعه یافتگی برگزار کنیم و مباحث تکراری مطرح شود و حرف های تکرای صرف و دور از واقعیت های جامعه خود ما و نظام بین الملل مطرح شود و دوباره به این مباحث برگردیم که در دهه ٤٠ در ایران مطرح بوده است. ما راحت می توانیم به نتایجی که جهان در این رابطه دست یافته برسیم. مورد آخر در مقدمه این است که اگر بحث توسعه یافتگی قرار است در این کشور به نتیجه برسد صرفا در حوزه نخبگان است. ما دو راه برای توسعه داریم: یا باید جامعه تصمیم بگیرد یا نخبگان. جامعه یی می تواند در رابطه با توسعه تصمیم بگیرد که تشکل، حزب، آگاهی داشته باشد و همچنین نسبت به مسائل خودش و جهان به یک اطمینان نسبی رسیده باشد. در میان کشورهای در حال توسعه این وضعیت یا وجود ندارد یا بسیار ضعیف است. در تمام کشورهایی که در خارج از غرب به توسعه یافتگی رسیدند، مانند مالزی، سنگاپور، کره جنوبی و چین و... تصمیم گیری برای پیشرفت کشور نزد نخبگان سیاسی و نخبگان فکری بوده است. یعنی جایی که تصمیم گرفته شده کشور باید پیشرفت کند، لوازم آن توسط نخبگان فراهم شده است.
    
    اصول توسعه یافتگی مبتنی بر تجربه بشری است
    مساله بعدی در این رابطه بحث متدولوژی (روش شناسی) توسعه یافتگی است. من بحث توسعه یافتگی را به دوقسمت تقسیم می کنم: یکی اصول توسعه یافتگی است، یکی الگوی توسعه یافتگی. اصول توسعه یافتگی مبتنی بر تجربه بشری است و جنبه بین المللی دارد. یعنی نمی شود گفت چون ما ایرانی هستیم برای پیشرفت به علم و صنعت کاری نداریم و می خواهیم راه دیگری برویم. اصول توسعه یافتگی جنبه جهانی دارد. شایسته سالاری، بروکراسی کارآمد، صنعتی شدن، هماهنگی میان سه قوه، توزیع عادلانه امکانات، دانشگاه های حل المسائلی، محوریت تولید و فناوری و تصمیم گیری های اقتصادی غیر سیاسی، تجربه های بشری هستند. اگر تجربه آلمان را مطالعه کنیم دقیقا همان تجربه کره جنوبی است. یعنی همگی اصولی را مشترکا به کار گرفته اند تا بتوانند پیشرفت کنند. اما در بحث الگوهای توسعه یافتگی کشورهای مختلف می توانند راه های مختلفی را طی کنند. الگوی توسعه یافتگی یعنی اینکه کشوری، جغرافیا، فرهنگ و منابع خود را مطالعه کند و ببیند از چه طریقی می تواند تولید ثروت کند تا به یک مزیت نسبی برسد. کشور ما دوهزار کیلومتر مرز در خلیج فارس دارد. شما این را مقایسه کنید با ١٢ کیلومتر مرز عراق که همیشه در یک حقارت ژئوپولتیک قرار گرفته است. بسیاری از رفتارهای سیاسی عراق در گذشته تحت تاثیر این کم بودن دسترسی اش به خلیج فارس بوده است. کشور ما عمق ژئوپولتیک دارد. به این معنا که عرض و طولش مناسب است. این عرض و طول را مقایسه کنید با عربستان یا کشوری خاص مانند شیلی که یک باریکه یی است. کشور ما از دوطرف به دریا دسترسی دارد و یکی از آنها (خلیج فارس) بسیار مهم و بین المللی است. کشور ما منابع انسانی منحصر به فردی دارد. مطالعاتی که انجام گرفته نشان می دهد از مراکش تا پاکستان و در میان ٥٥ کشور مسلمان ایران بهترین شرایط را در منابع انسانی دارد. در میان این کشورها به ندرت کشوری یافت می شود که هم کارگردان داشته باشد و هم فیزیکدان. هم بهترین اطبا را داشته باشد و هم ماهرترین مهندسین. هم مورخ داشته باشد و هم اینکه مردمش به بهترین نحو زبان های دیگری را یاد بگیرند. بنابراین توانایی هایی که در ایران است، در میان کشورهای مسلمان منحصر به فرد است و در جهان هم رتبه ما ١٥ است. اگر بخواهیم این را تبدیل به قدرت و ثروت کنیم باید ببینیم که راه ما چیست؟ باید سراغ صنایع سبک برویم یا کشاورزی؟ ما از این طریق می توانیم ثروت اقتصادی تولید کنیم. کشوری که ثروت ندارد نمی تواند فرهنگ خود را زنده نگه دارد. ثروت هم صرفا به معنای پول نیست، به معنای امکانات است. اگر ما بخواهیم فرهنگ و تمدن خود را در دنیا مطرح کنیم نیاز به امکانات داریم. در کشور ما به نظر می رسد که پتروشیمی و فناوری اطلاعات بهترین شرایط را دارند. اتفاقا بسیاری از متخصصان ما معتقدند که مزایای نسبی در کشاورزی نداریم و منابع آبی را بهتر است که در جای دیگری مصرف کنیم. در یکی از کنفرانس هایی که در داووس حضور داشتم، خود بیل گیتس شخصا به من گفت: ای کاش روابط ما عادی بود که من یک مرکز ویژه برای جوانان ایرانی در ایران درست می کردم. وی می گفت ما از چینی ها و هندی ها بسیار استفاده می کنیم، اما نسل ایرانی ها نسلی دیگر است و توان های متفاوتی دارند. در منطقه سیلیکون ولی در شمال کالیفرنیا که مرکز آی. تی جهان است ٧٠ درصد غیرامریکایی هستند. عمده این ٧٠ درصد چینی ها، هندی ها و ایرانی ها هستند. در حدی این سه ملیت در حوزه فناوری امریکا نقش عمده ایفا می کند که در یک سند به عنوان تهدید علیه امنیت ملی امریکا معرفی شده است.
    بحث دیگر این است که اگر بخواهیم در مسیر توسعه یافتگی حرکت کنیم باید به یک سری بنیان های فکری برسیم و مورد اجماع نخبگان سیاسی، فکری و دانشگاهی ما قرار بگیرد. در یک کشور خوب است که اختلافات در حوزه سیاستگذاری باشد. اما اختلاف در مسائل کلان فکری و فلسفی برای حکمرانی بسیار مضر است. یعنی یک کشور نمی تواند ١٥٠ سال صبر کند به این نتیجه برسد که غرب به چه معنا است. آیا غرب خوب است یا بد؟ باید از آن فاصله گرفت؟ باید با آن اتحاد استراتژیک داشت؟ باید احتیاط کرد؟ باید قوانین داخل کشور را غنی کرد؟ باید قوه مقننه مسلطی در کشور داشته باشیم تا بتوانیم از زیاده خواهی های غرب جلوگیری کرد؟ بالاخره ما باید به یک اجماع برسیم. اختلافات ما در این زمینه ها همان اختلافات ١٥٠ سال گذشته است و این برای کشور مضر است. اشکال ندارد که ما در نرخ مالیات با یکدیگر اختلاف داشته باشیم، اما باید به این اجماع برسیم که در کجا هستیم و به کجا می خواهیم برویم. اگر یک دولت برود و دولت دیگری بیاید و مسائل فلسفی و جهت گیری کشور عوض شود، این برای انباشت سرمایه، توسعه ملی و ایجاد ثروت و آینده شهروندان بسیار مضر است. بنیان های فکری که ما باید به آن برسیم و مورد اجماع قرار بگیرد، به نظر من مواردی است که در ادامه بیان می کنم. نخستین نکته که به نظر من مهم است این است که بدون بین المللی شدن نمی توان رشد کرد. اگر من دانشگاهی صرفا در مدارهای داخلی خود را تعریف کنم، می گویم که من در دانشگاه شهید بهشتی با یک سری همکار و دانشجو کار می کنم و هر از چند وقتی هم به جاهای دیگر می روم. این یکی از مدارهای فکری است و مدار دیگر این است که من خود را در سطح جهانی ببینم و با استادان مختلف از کشورهای گوناگون در رابطه باشم، متوجه نقاط ضعف خودم می شوم. اگر من یک دوچرخه ساز باشم ممکن است در داخل کشور فروش خوبی داشته باشم اما وقتی با یک دوچرخه آلمانی دوچرخه من مقایسه شود، آنگاه متوجه می شوم دوچرخه من چه ایراداتی دارد. یک نماینده مجلس کی می تواند خود را محک را بزند؟ ممکن است اطراف خود را نگاه کند و بگوید که من فوق لیسانس هم دارم. اما وقتی با یک نماینده ازکشور پیشرفته خود را مقایسه کند، نقاط ضعفش مشخص می شود. بنابراین اگر با دنیا کار نکنیم و حتی جلوتر از آن با بعضی از کشورها قفل نشویم، نمی توانیم پیشرفت کنیم. البته اینها قابل بحث است. اینکه قفل شدن یعنی چی؟ تا کجا، در چه حوزه هایی، با کدام قانون؟ اینها همه مسائلی است که می توان در رابطه با آن بحث کرد. اما اصل آن بسیار مهم است. کشور لهستان امروزه کشوری محترم و قابل احترام در شرق اروپا است. چرا که لهستان تصمیم گرفت خودش را با آلمان قفل کند. مهم ترین دانشگاه های شرق اروپا در لهستان قرار دارد.
    
     ابعاد قدرت در یک کشور باید غیرمتمرکز باشد
     من به خواندن بیوگرافی (زندگینامه) بسیار علاقه دارم. در ٥٠٠ بیوگرافی که خوانده ام به این نتیجه رسیدم هر کسی در هر زمینه یی موفق بوده، در زندگی اش تمرکز داشته است. به دلایل پیچیده یی ذهن ما ایرانی ها خیلی پخش است. ذهن ما ایرانی ها همه کاری می خواهد انجام دهد. در همه موضوعات می خواهد وارد شود. این برای رشد مفید نیست. انسان برای رشد چه در حوزه فردی و چه ملی نمی تواند در ده ها اولویت خودش را تعریف کند. تفکیک قدرت اقتصادی از سیاسی اصلی است که جنبه حقوقی و قانونی بودن آن در قرن هجدهم نهادینه شد. ملتون فریدمن یک جمله بسیار مهم دارد: وی می گوید زمانی آزادی متولد می شود که قدرت اقتصادی از قدرت سیاسی جدا شود. وقتی قدرت اقتصادی و قدرت سیاسی با یکدیگر تلفیق شود، آزادی صرفا برای سخنرانی مفید خواهد بود و جنبه عملی به خود نمی گیرد. ابعاد قدرت در یک کشور باید متکثر و غیرمتمرکز باشد. تبادل با بازارهای کار، سرمایه و فناوری یکی دیگر از اصول است. امروز در منطقه خلیج فارس شش میلیون هندی کار می کنند و ما ایرانی ها که بهترین نیروهای انسانی را داریم، نقش مان در توسعه خلیج فارس به دلایل سیاسی و امنیتی صفر است. کشورهای عربی حوزه خلیج فارس دو تریلیون دلار در دنیا سرمایه گذاری کردند. سالانه ١٨٠ میلیارد دلار سود می گیرند و مردم خود را برای ١٥٠ سال آینده ضمانت مالی و رفاهی کردند. یکی از سوال های مهم علم سیاست و روابط بین الملل این است که حکمرانان با پشتیبانی از کدام گروه های اجتماعی حکومت می کنند؟ تجربه بشری به ما می گوید که طبقه متوسط و متخصصان باید در حکومتی که خواهان پیشرفت است مشارکت داشته باشند. مساله بعدی این است که چالش های حکمرانی در سطح بین المللی چه چیزهایی هستند؟ در همایش اخیر که از جانب کنفراس داووس در دوبی برگزار شد و پیش همایشی برای کنفراس سال آینده در داووس بود، به این نتیجه رسیدند که نخستین چالش مسائل بشری مساله مدیریت است. دومین مساله فاصله طبقاتی است. مسائلی که در ایران هم وجود دارد و وقتی در این همایش ها شرکت می کنیم به این نتیجه می رسیم که تنها راه حل این مشکلات همکاری های جهانی است. ما در محافل جهانی هم می توانیم یاد بگیریم و هم می توانیم اثرگذار باشیم. چالش بعدی این است که رشد همراه با اشتغال است و امروزه شرکت ها رشد می کنند بدون اینکه اشتغال زایی کنند. رقابت ایدئولوژیک، بحران آب و افرایش آلودگی هوا دیگر چالش های است که نظام بین الملل امروزه با آن روبه رو است. این مسائلی است که جهان با آن روبه رو است و ما در کشور خودمان هم با این مسائل مواجه هستیم. اما در رابطه با مساله مدیریت و اینکه چگونه با مدیریت این مسائل را برطرف کنیم در کنفراسی که ذکر کردم مباحثی مطرح شد که به نظر می رسد ذکر آنها در اینجا خالی از لطف نیست. نخستین مساله یی که در آنجا مطرح شد این است که مدیران باید نگاه بین المللی داشته باشند. دومین بحث اجماع سازی بود. ما بالاخره یکجا باید به جمع بندی برسیم. در دانشگاه ها داشتن مکاتب فکری گوناگون نه تنها بد نیست بلکه بسیار سودمند است. اما در حوزه حکمرانی داشتن مکاتب مختلف فکری خوب نیست. مساله بعدی مهاجرت و تعامل با جهان است. بحث بعدی که مطرح شد و در ما ایرانی ها بسیار ضعیف است، بحث هماهنگی است و مساله آخر این است که مدیریت باید به مردم روحیه بدهد و آینده را شکل دهد. ایران فوق العاده این استعداد را دارد که در مدارهای جهانی قرار بگیرد. ایران استعدادهایی دارد که اگر فرصت کار و رقابت در سطح جهانی پیدا کند نقش کلیدی می تواند پیدا کند. مساله بعدی این است که تولید در دنیا حالت دیجیتال پیدا کرده است. به عنوان مثال شرکت کوچکی به نام «اکولوس» در حالی که تنها ٧٥ کارمند دارد سالانه دو میلیارد دلار گردش مالی دارد. کار آمدی و سیستم داشتن این قدر در جهان اهمیت پیدا کرده است.
    
    با آمار و ارقام صحبت کنیم
     تلقی ما از جهان، یک تلقی غیر واقعی است. ما باید در دل جهان برویم و اثرگذار باشیم. بسیاری از رسانه های ما می گویند که جهان در حال فروپاشی است. این در حالی است که اقتصاد جهانی ٨/٣ نرخ رشد دارد. این رقم در چین ٨/٦، امریکا ١/٢، انگلستان ٢/٣ و اروپا و ژاپن که از همه پایین تر هستند یک درصد نرخ رشد اقتصادی دارند. بعضی از آمارها خیلی گویا است و به ما می گوید که چه اتفاقاتی در جهان در حال رخ دادن است. یک درصد مردم امریکا (امریکا ٢٣٠ میلیون نفر جمعیت دارد) ٤٦ درصد مالیات آن کشور را می دهند. در انگلستان یک درصد مردم ٢٨ درصد مالیات را می دهند. خیلی خوب است که در حکمرانی ما با آمار و ارقام صحبت کنیم و نه با کلمات انتزاعی.
    
    در تضاد با جهان نمی توانیم پیشرفت کنیم
    آیا توسعه در جامعه ما اولویت دارد؟ به نظر می رسد که جواب منفی باشد. آیا می پذیریم که مدیریت کشور ما بسیار بخشی است؟ آیا می پذیریم که تعریف ما از نظام بین الملل با مقتضیات توسعه یافتگی در تضاد است؟ اگر جواب مثبت است، پس وضع ما بسیار طبیعی است. چرا که نمی توانیم در تضاد با جهان پیشرفت کنیم. در انبوه تناقصات نمی شود در انتظار کار آمدی نشست. اگر می خواهیم کار آمد باشیم باید با دنیا ارتباط برقرار کنیم. اگر ما با دنیا ارتباط داشتیم، اجازه نمی دادیم هوای تهران اینقدر کثیف شود. اجازه نمی دادیم ٢٢هزار ایرانی در سال در جاده ها کشته شوند. اتاق فکر متمرکز طراحی اولویت های کشور کجاست؟ نمی توان در مدارهای حکمرانی چندین مکتب داشت، اما می توان رهیافت های مختلف سیاستگذاری داشت. تمامی جریان ها، نهادها و دستگاه های اجرایی الزاما باید به مشترکاتی در اولویت و جهت بندی دست یابند اگر هدف توسعه و کار آمدی برای کشور باشد.
    
    ما در چه محیطی زندگی می کنیم؟
    پیرامون ما کشورهایی وجود دارد که می توان آنها را دسته بندی کرد. یک سری کشورهایی هستند که آینده بسیار منفی ای دارند. این کشورها که من از آنها به کشورهای در حاشیه یاد می کنم انواع و اقسام مشکلات دارند و گرفتار مسائل داخلی خودشان برای سال ها خواهند بود. اردن، مصر و لبنان جزو این کشورها هستند. کشورهای بی ثبات با چالش های جدی مانند افغانستان، عراق، سوریه، مناطق فلسطینی و پاکستان. کشورهای نسبتا با ثبات و خیلی ثروتمند مانند عربستان، امارات، کویت، قطر و جمهوری آذربایجان و ترکیه که کشوری با ثبات و در حال شکوفایی است. اگر بخواهیم ارزیابی دقیقی از وضعیت منطقه داشته باشیم باید ببینیم که در کجا ثروت هست و در کجا ثبات؟
    
    چالش های فکری و فلسفی ما در توسعه
    به نظر می رسد چالش های فکری و فلسفی ما برای توسعه به قرار زیر باشد:

    ١- ما تعاریف مشترک از نظام بین الملل نداریم.

٢- تمرکز در اهداف و اولویت بندی نداریم

٣-تفاهم فکر و انضباط فکری در مدیریت کشور را باید پیاده کنیم.

    
    سیاست خارجی مطلوب چه ویژگی هایی باید داشته باشد؟
    ١- ضرورت حرکت سیاست خارجی در ریل الزامات رشد و توسعه اقتصادی. ٢- کشورهای دیگر از رشد و پیشرفت ایران هراسی نداشته باشند. ٣- معاشرت با دیگر کشورهای جهان ٤-مناظره در دانشگاه ها و رسانه ها پیرامون مسائل کلیدی سیاست خارجی ٥-عبور از چالش های امنیتی همسایگان ٦-تفکیک بین تبلیغ و تحلیل در دستگاه دیپلماسی کشور٧- تعطیلی هیجان و عصبانیت در ادبیات و سیاست خارجی ٨- پرهیز از استفاده از واژگانی مانند حتما، یقینا و بی تردید در سیاست خارجی.
    اصول نهایی که در رابطه با این نظریه مطرح شد این است که حاکمیت در دنیای امروز، حاکمیتی است که در مقام میانجی میان جریان هاست. وقتی که بحران مالی در سال ٢٠٠٩ در آلمان به وجود آمد، حاکمیت آلمان به بخش خصوصی در این کشور گفت که ما با بحران ملی و جهانی روبه رو هستیم. شما کسی را از کار بیکار نکنید. بعد به سندیکاهای کارگری گفت که شما انتطارات خود را بالانبرید و برای مدتی تقاضای افزایش دستمزد نداشته باشید. حاکمیت به تمام جریان ها توجه کرد و با یک توازن کشور را مدیریت کرد. آلمان تنها کشوری است که در این بحران های مالی اخیر نه تنها موفق بود بلکه به دیگر کشورهای اروپا هم پول قرض داد تا زنده بمانند. حاکمیت اگر حکم میانجی میان جریان ها را داشته باشد، آن کشور پیشرفت می کند. اختلاف باید در سطح سیاست گذاری ها باشد و اختلاف در سطح مفاهیم باید هرچه سریع تر حل شود. در فامیل ما افرادی وجود دارند که نیم قرن هست با هم زندگی می کنند. چرا که در مفاهیم با یکدیگر اشتراک دارند و به قولی تفاهم فلسفی دارند، هرچند در سلیقه دچار تفاوت باشند. اختلاف در سلیقه را نمی توان حل کرد اما در مفاهیم می توان به یک فهم مشترک رسید.
    
    برش ١
    وقتی که بحران مالی در سال ٢٠٠٩ در آلمان به وجود آمد، حاکمیت آلمان به بخش خصوصی در این کشور گفت که ما با بحران ملی و جهانی روبه رو هستیم. شما کسی را از کار بیکار نکنید.
    بعد به سندیکاهای کارگری گفت که شما انتطارات خود را بالانبرید و برای مدتی تقاضای افزایش دستمزد نداشته باشید. حاکمیت به تمام جریان ها توجه کرد و با یک توازن کشور را مدیریت کرد.
    
    برش ٢
    اگر بخواهیم در مسیر توسعه یافتگی حرکت کنیم باید به یک سری بنیان های فکری برسیم و مورد اجماع نخبگان سیاسی، فکری و دانشگاهی ما قرار بگیرد. در یک کشور خوب است که اختلافات در حوزه سیاستگذاری باشد. اما اختلاف در مسائل کلان فکری و فلسفی برای حکمرانی بسیار مضر است. یعنی یک کشور نمی تواند ١٥٠ سال صبر کند به این نتیجه برسد که غرب به چه معنا است. آیا غرب خوب است یا بد؟ باید از آن فاصله گرفت؟ باید با آن اتحاد استراتژیک داشت؟
    
    جمله های کلیدی
     توسعه یافتگی تحت تاثیر کشورها، جغرافیای خاص و فرهنگ خاصی نیست و تحت تاثیر اصول خاصی هست.
     ما دو راه برای توسعه داریم: یا باید جامعه تصمیم بگیرد یا نخبگان.
     الگوی توسعه یافتگی یعنی اینکه کشوری، جغرافیا، فرهنگ و منابع خود را مطالعه کند و ببیند از چه طریقی می تواند تولید ثروت کند تا به یک مزیت نسبی برسد.
     به دلایل پیچیده یی ذهن ما ایرانی ها خیلی پخش است. ذهن ما ایرانی ها همه کاری می خواهد انجام دهد. در همه موضوعات می خواهد وارد شود. این برای رشد مفید نیست.
     تنها راه حل این مشکلات همکاری های جهانی است. ما در محافل جهانی هم می توانیم باد بگیریم و هم می توانیم اثرگذار باشیم.
    
    

معنای زندگی واقعی از دیگاه مولانا(لطفا بخوانید که زیباست)

معنای زندگی واقعی از دیگاه مولانا(لطفا بخوانید که زیباست)

ما را در غریبستان تنها رها نکردند راهنمایی هست
استاد مصطفی ملکیان در تبیین معنای زندگی از نظرگاه مولانا بیان کرد

نویسنده: علی ورامینی

مصطفی ملکیان سه مولفه برای زندگی آرمانی قایل است. این سه مولفه عبارتند از خوبی به معنای اخلاقی زیستن، خوشی به معنای بردن بیشترین لذت، دوری از درد و رنج غیر لازم و معنی دار بودن زندگی. در سلسله نشست های قبلی سروش مولانا تحت عنوان رستخیز ناگهان، ملکیان در باب خوبی زندگی در نظرگاه مولانا صحبت کرده بود. آخرین نشست از این سری برنامه که سه شنبه در ایوان شمس و به همت موسسه سروش مولانا برگزار شد که ملکیان به «زندگی: معناداری یا معنادهی: معنای زندگی از نظرگاه مولانا» پرداخت. ملکیان که در این باره گفتاری ارایه کرد برخلاف سنت گذشته تنها به مباحث کلی اکتفا نکرد و سعی کرد معنای زندگی در نظر مولانا را مشخص کند. در همین راستا در همه موارد از مولانا مثال هایی می آورد. متنی که در ادامه می خوانید خلاصه یی از این سخنرانی مولاناست که به علت محدود بودن فضای ما به اهم نکات بحث و سر فصل های آن بسنده کردیم.
    
    مصطفی ملکیان : طی سالیانی که من در دانشگاه و سخنرانی ها درباب معنای زندگی صحبت کرده ام همیشه سعی کرد ه ام از زوایای مختلفی به این مقوله نگاه کنم. اکنون هم همین قصد را دارم که از منظری نو وارد بحث ارزش زندگی شوم. بسته به اینکه شما فرد انسانی را در دنیا به چه چیزی تشبیه کنید،اما درمساله ارزش زندگی پاسخ متفاوت خواهید یافت. شما بودن خودتان را در زندگی این جهانی به چه چیزی تشبیه می کنید؟ یا در اصطلاح فنی آن ایماژ (صورت خیالی) شما از زندگی تان چیست؟ (زندگی خود شخص مورد بحث است و نه نوع بشر یا هر فرد دیگری). این بحث را معمولابه ایماژهای زندگی تعبیر می کنند. ما آدمیان هرکدام مان اگر تامل کنیم، می بینیم یکی از این ایماژها را در خود داریم. کسانی از میان فیلسوفان، عارفان، فرزانگان و... گفته اند که تصور ما از زندگی پرنده یی در قفس است
    
    بحث معنای زندگی که به نظر آلبر کامو، فیلسوف اخلاق گرا و اگزیستانسیالیسم فرانسوی، مهم ترین مشکل فلسفه است؟ به تعبیر کامو اگر فلسفه بتواند تنها و تنها مشکل معنای زندگی را حل کند، خدمت خود را به بشر کرده است و بر عکس نتواند این را حل کند، هر مساله دیگری را هم که حل کند باز کار چشمگیری برای بشر انجام نداده است. من بسیار زیاد با این رای کامو همدلی دارم. اینکه آیا زندگی معنایی دارد؟ اگر دارد چگونه باید کشف شود و اگر ندارد چگونه باید جعل شود؟ این مساله به عنوان مهم ترین مبحث فلسفه، در یک جلسه تمامی ابعاد آن را نمی شود کند و کاو کرد و همه کسانی که با این ادبیات این حوزه و مکتوبات این حوزه سر و کار دارند می دانند که حتی مباحث مربوط به این مقوله را در یک جلسه نمی توان بررسی کرد، چه برسد که بخواهیم مورد کند و کاو قرار دهیم. بنده در مقاله یی که در آینده یی نزدیک چاپ خواهد شد به این نکته اشاره کردم که مساله معنای زندگی اگر بخواهد درست حل شود متفرع بر این است که ما نزدیک به 80 مساله را حل کنیم. راه حلی که به لحاظ عقلانی پذیرفته شده باشد و به لحاظ عملی هم بتواند راهنمای الباقی زندگی ما باشد چون همیشه معنای زندگی را کسانی طرح می کنند که برای بقیه زندگی برنامه یی ندارند. واضح است که در این جلسه من به این ابعاد نمی توانم بپردازم و در اینجا سعی می کنم که تنها مراد معنای زندگی از نظرگاه مولانا ایضاح کنم.
    
     مراد از معنای زندگی
    در کتاب ها و مباحث فلسفی که درباب معنای زندگی می شود، سه برداشت از معنای زندگی وجود دارد.
    گاهی مراد از معنای زندگی ارزش زندگی است و سوال در واقع این است که آیا زندگی ارزش زیستن دارد؟ آیا می صرفد که ما زندگی کنیم؟ یا به تعبیر دقیق تر آیا زندگی ارزش آن را دارد که ما همچنان به آن ادامه بدهیم؟ اینجا منظور صرفیدن است. این مساله ناشی از مساله یی دیگر است با نام عقلانیت عملی. گوهر عقلانیت عملی این است که دست به کاری نزنید که هزینه آن کار بیش از فایده آن باشد و اگر هم از قضا، دست به کاری زدید که هزینه آن بیش از سودش است و اواسط کار این را متوجه شدید، فورا آن کار را متوقف کنید. فصل مشترک تمام فیلسوفان تاریخ در باب عقلانیت عملی این نکته است. بر همین مبنا استدلال می شود که زندگی کردن هم یک کار است. (البته یک کار بسیط و مرکب) و اگر زندگی کردن هم کاری است که ما به آن اشتغال داریم، نباید دست به آن بزنیم مگر اینکه سود آن بیش از هزینه اش باشد. دست بر قضا ما به اختیار دست به این کار نزدیم و پدر و مادر ما را به این کار واداشتند. حالاطبق بحثی که در رابطه با عقلانیت عملی رفت، به ما می گوید که اگر اواسط کاری متوجه شدیم که هزینه آن بیش از سود است باید آن را متوقف کنیم. متوقف کردن این کار هم معنایش واضح است: خودکشی. پس اگر ما خودکشی نمی کنیم لابد هزینه زندگی را بیش از سود آن نمی دانیم. والابه مقتضی عقل عملی باید آن را متوقف کنیم. حال باید ببینیم بر اساس چه استدلالی سود زندگی بیش از هزینه آن است که ما همچنان سرخوشانه به آن ادامه می دهیم؟
    آلبر کامو معتقد بود که فیلسوفان باید به این مساله بپردازند و محاسبه که هزینه و فایده زندگی چه مقدار است. اگر هزینه آن بیش از سودش است به لحاظ عقلانیت عملی وظیفه ما این است که خودکشی کنیم و اگر بیان کردند که فایده زندگی بیش از سود هزینه آن است یا در بدترین حالت هم اندازه استف ما می توانیم به زندگی ادامه دهیم و زیست مان هم با مقتضیات عقلانیت عملی ناسازگار نباشد. این است که به زعم کامو، مساله معنای زندگی مهم ترین مساله زندگی است و هرمساله دیگری منوط به کیفیت و کمیت زندگی است. پرداخت به این مساله، پرداخت به اصل زندگی است که اصلاباید زیست یا نباید زیست؟
    معنای دوم معنای زندگی، هدف زندگی است. خیلی ها وقتی سوال از معنای زندگی می کنند سوال شان در ارتباط با صرفیدن زندگی نیست بلکه بحث بر سر این است که هدف در زندگی چه باید باشد؟ من در زندگی چه هدفی را باید دنبال کنم؟ هدف های زندگی چه ویژگی هایی باید داشته باشد؟

    نخستین ویژگی هدف این است که باید قابل تحصیل باشد. نباید هدفی در نظر بگیریم که دنبال کردن آن به معنای جنباندن اقبال ناممکن باشد.

دوم اینکه آن هدف باید از تمام اهداف قابل تحصیل دیگر برتری یا برتری هایی داشته باشد. نکته سوم این است که آن هدف باید طوری باشد که اگر من آن را دنبال کردم و تو هم دنبال کردی، مجبور نباشیم که در کوچه زندگی یکدیگر را لگد مال کنیم. پس در معنای دوم معنای زندگی به معنی هدفی است که این سه ویژگی را داشته باشد. فیلسوفان در باب گشادگی و فروبستگی مفهمومی و همچنین تشخیص مصداق این هدف اختلافات فراوانی با یکدیگر دارند.

    اما معنی سوم معنای زندگی، کارکرد زندگی است یعنی زندگی نوع بشر به طور کلی در هستی چه کارکردی دارد و زندگی من فرد در تاریخ بشر چه کارکردی دارد؟
    اگر دقت کنید این خود به دو سوال منحل می شود، یکی اینکه نوع بشر از روز اول پیدایش در زمین، چه کارکردی برای کل عالم داشته است؟ آیا در نبود بشر، جهان هستی دستخوش عیبی می شده است؟ آیا کمیت جهان هستی لنگی ای داشته است که نوع بشر می خواسته آن را برطرف کند؟
    نکته مهم تر به لحاظ عملی، آمد و رفت «من» است. آمد و رفت من مصطفی برای تاریخ نوع بشر چه سودی دارد؟ اگر من نمی آمدم چه خلئی وجود داشت؟ این هم بحث کارکرد زندگی است.
    باید دقت کنیم که این سه بحث جدا و مستقل یکدیگر هستند. موضع گرفتن در باب هرکدام راه را بر موضع گرفتن های متفاوت در باب دو مورد دیگر نمی بیند. بنابراین بحث امروز من در رابطه با معنای زندگی به معنی ارزش زندگی و آن هم از نظرگاه مولاناست.
    
     منظری نو در ارزش زندگی
    طی سالیانی که من در دانشگاه و سخنرانی ها درباب معنای زندگی صحبت کرده ام همیشه سعی کرد ه ام از زوایای مختلفی به این مقوله نگاه کنم. اکنون هم همین قصد را دارم که از منظری نو وارد بحث ارزش زندگی شوم.
    بسته به اینکه شما فرد انسانی رادر دنیا به چه چیزی تشبیه کنید، اما در مساله ارزش زندگی پاسخ متفاوت خواهید یافت. شما بودن خودتان را در زندگی این جهانی به چه چیزی تشبیه می کنید؟ یا در اصطلاح فنی آن ایماژ (صورت خیالی) شما از زندگی تان چیست؟ (زندگی خود شخص مورد بحث است و نه نوع بشر یا هر فرد دیگری). این بحث را معمولابه ایماژهای زندگی تعبیر می کنند. ما آدمیان هرکدام مان اگر تامل کنیم، می بینیم یکی از این ایماژها را در خود داریم. کسانی از میان فیلسوفان، عارفان، فرزانگان و... گفته اند که تصور ما از زندگی پرنده یی در قفس است. کسانی این ایماژ را به صورت پرنده یی در دام وصف کردند. کسانی گفته اند زندانی ای در زندان. بعضی گفته اند بشر در دنیا سوژه یک آزمایش است در آزمایشگاه. هر ایماژی سوالات خاصی درباره بشر طرح می کند طبعا به آن سوالات بشر باید جواب بدهد. کند و کاو این بحث فرصت مفصلی می خواهد اما این را بدانید که خیلی فرق است بین کسی که بگوید ما زندانی ای هستیم در زندان یا پرنده یی در قفس. مثلاخیلی از فیلسوفان به تاسی از افلاطون، می گفتند ما زندانی ای هستیم در قفس. با این ایماژ به سوال های بسیاری که در خودمان از خود یا دیگری از ما بپرسد باید جواب بدهیم. مثلاچه جرمی مرتکب شده ایم که به این زندان آمده ایم؟ چون حتما زندانی را با جرمی در زندان می کنند. این جرم را کی مرتکب شده ایم؟ کی ناظر این جرم ما بوده است که ما را به زندان انداخته است؟ ما در زندان کی زندانی هستیم الان؟
    اما اگر همین ایماژ زندانی را به پرونده یی در قفس تبدیل کنیم سوالات متفاوت می شود. این پرنده در چه فضایی پرواز می کرده است؟ چه کسی قصد به قفس انداختن این پرنده را داشته است؟ جنس این قفس از چه چیزی است؟ آیا در قفس افتادن ما از بی خردی ما بوده است یا هوشیاری صیاد؟ همان طور که واضح است برای هرکدام از این ایماژها سوالات مختلفی طرح می شود. تا جایی که من یافته ام در حدود 32 ایماژ داریم. هنگامی که فرد ایماژ زندگی خود را تعیین کند، ارزش زندگی خودش معنا می شود. مثلاوقتی شما خود را پرنده یی در قفس ایماژ کنید زندگی تان کی ارزش دارد: هنگامی که بتوانیم خود را به گونه یی از قفس برهانیم.
    
     ایماژ مولانا از زندگی
    من هم مانند خیلی ها خبر دارم که مولانا افلاطونی است و انسان را مانند افلاطون زندانی ای در زندان می بیند یا به تعبیر عده یی دیگر پرنده یی در قفس می داند. تصویرهای دیگری از ایماژ مولانا از زندگی شارحان دیگر به دست داده اند.
    آن رای که من می پسندم این است که مولانا، انسان را عاشقی در غریبستان تلقی می کند. عاشقی که معشوقش جای دیگری است. در «مثنوی معنوی» و «غزلیات شمس» بسیار ابیات وجود دارد که بر این نکته صحه می گذارد.
    بسیاری از مفسران چه در قدیم و چه در امروز بیان داشته اند که نی نامه مولانا، یعنی 18 سطر اول مثنوی معنوی، کل پیام مولانا است. هر چیز دیگری که در مثنوی معنوی، غزلیات شمس، فیه ما فیه و همه آثار مولانا در تلاش ایضاح و تفسیر این 18 بیت است. من در باب این ادعا سخنی ندارم، اما در هر صورت واضح است که نی نامه بخش عظیمی از کل میراث مولانا است. در نی نامه این اندیشه در غریبستان بودن بسیار واضح است. همه می پذیرند که در نی نامه، نی از وطنش دور افتاده و هوس بازگشت دارد، عشق و دلارامش چه نیستان باشد و چه نی های دیگر آنجا هست. فقط مولانا در نی نامه وصف حال خودش را اینچنین بیان می کند: «کز نیستان تا مرا ببریده اند»، یعنی من خودم مایل نبودم از نیستان بریده شوم و دیگری مرا بریده است. اما در اینجا نگفته است که چه کسی و چرا مرا بریده است. به نظر من در کلیات شمس، جواب این سوال داده شده است. به خصوص در غزل 2458 (تصحیح بدیع الزمان فروزانفر که با این بیت شروع می شود «سنگ مزن بر طرف کارگه شیشه گری / زخم مزن بر جگر خسته خسته جگری»). در این غزل مشخص می شود کسی که او را بریده است خود معشوق و معبود او و خود خدا است. و گفته است که اغراضی من دارم که تو باید از من جدا شوی و صلاح تو در این است. مولانا اما همچنان در آخر شک دارد که به خاطر مصلحت خودش این فراق را متحمل شده است.
    وقتی من انسان عاشقی باشم در غریبستانی، آن وقت شباهتم با عاشقی در غریبستان از چه وجهی است؟ چرا که هر ایماژی که برای زندگی خودم قایل باشم حتما زندگی ام را در یک وجه یا چند وجه شبیه این ایماژ می دانم. یا به تعبیر علما هر تشبیهی یک وجه شبه می خواهد. به چه لحاظی من غریبی در غریبستان هستم؟
    به نظر من به لحاظ های فراوانی ما عاشقی در غریبستان هستیم. از اینها من 10 تای آن را انتخاب کردم که اگر دقت کنیم این 10 نکته در کل آثار مولانا سریان دارد و به زبان های مختلف در منطق های مختلف در آثار مولانا بیان می شود. علاوه بر این متوجه می شویم همه آموزه های مولانا می تواند در راستای این 10 نکته کاملاتفسیر و تبیین شود.
    

     10 ویژگی غریبستان


    1- نخستین علامت کسی که در غریبستان است، اندوه و درد فراوان از فراق دارد.
    2- ویژگی دوم که کاملامکمل ویژگی اول است، اشتیاق رفتن است. اگر تو واقعا عاشق هستی و احساس می کنی در غریبستانی حتما اشتیاق رفتن در تو هست.
    3- شما در سفر به یک کشور بیگانه جمعیت خاطر و آرامش ندارید. اینها به این خاطر است که احساس می کنی چیزهای در آن جا از آن تو نیست. انسان با خانه یی انس می گیرد که فکر می کند سال ها در آن می خواهد زندگی کند. انسان در غریبستان همچنین است، آرامش خاطر، طمانینه و جمعیت خاطر ندارد. مولانا می گوید که اگر ما در این دنیا غریب نبودیم آنقدر بی قرار نبودیم. همین که هرچیزی که به دست می آوریم باز آرامش نداریم، نشان دهنده این است که ما متعلق به جای دیگری هستیم. اگر واقعا وطن مان اینجا بود، چیزهایی اگر به دست می آوردیم به لحاظ روانی باید نشست و سکون پیدا می کردیم.
    4- در غربت به همه چیز به چشم زودگذر و موقت نگاه می کنیم.
    5- در غریبستان نه ما زبان مردم آنجا را می فهمیم و نه آنها زبان من را.
    6- عاشق در غریبستان با دیگران تفاهم ندارد. مولانا می گوید عارف تعجب می کند از شادی هایی که مردم دارند و مردم هم تعجب می کنند از شادی هایی که عارف دارد. وی بیان دارد که من و مردم مثل آب و روغن هستیم و هرچقدر با یکدیگر مخلوط شویم باز هرکدام سرجای خود قرار می گیریم و نمی توانم با مردم بیامیزم.
    7- در غریبستان شما به راهنما نیاز دارید. و از برای همین است که مولانا همواره به حضور شیخ و پیر اشاره می کند.
    8- در غریبستان همه غربا بی ما و من هستند. فرقی نمی کند که در اینجا شاه باشی یا هرچیز دیگر. مولانا برای بیان این مفهوم داستان شاهی را بیان می کند که به حمام می رود. از دلاک می پرسد که من چقدر می ارزم؟ دلاک می گوید پنج دینار. شاه می گوید پنج دینار تنها لنگ من می ارزد. دلاک هم بیان می کند که خب منظور من هم همان است. تو در بیرون شاهی و نه در اینجا. در غریبستان نمی توان انانیت یا به قول روانشناسان «ایگویی» برای خود قایل شد.
    9- شما وقتی در یک کشور غریب هستی همواره نظاره گر هستید. نه در تظاهرات شرکت می کنید و نه در کارناوال ها. به عنوان مشاهده گر هستید و نه عامل. اما در شهر خودتان عامل هستید. مولانا می گوید که در این دنیا تنها نظاره گر هستیم و مداخله یی در امور نمی کنیم.
    10- آدم در شهر غریب همواره از رفتن استقبال می کند. بنابراین من (مولانا) همواره از مرگ استقبال می کنم. خطری و بیمی از مرگ برای من نیست، چون به شهر خودم بر می گردم.
    
     خود غریبی در جهان چون شمس نیست
    تمام این 10 ویژگی در سفرها و مهاجرت های این دنیایی ما هست و مولانا می گوید من همه جا این 10ویژگی را دارم. اگر چنین باشد آنوقت هرکس احساس غریبی بیشتر می کند، انسان کامل تری است و هرکس به این دنیا احساس
    
    برش 1
    من هم مانند خیلی ها خبر دارم که مولانا افلاطونی است و انسان را مانند افلاطون زندانی ای در زندان می بیند یا به تعبیر عده یی دیگر پرنده یی در قفس می داند. تصویرهای دیگری از ایماژ مولانا از زندگی شارحان دیگر به دست داده اند. آن رای که من می پسندم این است که مولانا، انسان را عاشقی در غریبستان تلقی می کند. عاشقی که معشوقش جای دیگری است. در «مثنوی معنوی» و «غزلیات شمس» بسیار ابیات وجود دارد که بر این نکته صحه می گذارد
    
    برش 2
    مولانا خیلی وقت ها وقتی می خواهد شمس را تمجید کند غریب ترین غریب ها خطابش می کند. اگر ایماژ ما این باشد پس ارزش زندگی ما به این است که به وطن خود برگردیم. زیستن ما بیگاری نیست. کاری است که اگر درست انجام بگیرد مزد خود را دریافت می کند. در این زندگی هزینه زندگی به فایده اش می ارزد. هزینه اش زیستن در غریبستان است ولی فایده اش این است که در زندگی پخته می شویم و قدر معشوق را می دانیم و بر می گردیم پیش معشوق
    
    جمله های کلیدی
     مولانا، انسان را عاشقی در غریبستان تلقی می کند.
     بسیاری از مفسران بیان داشته اند که نی نامه مولانا، کل پیام مولانا است.
     مولانا اما همچنان در آخر شک دارد که به خاطر مصلحت خودش این فراق را متحمل شده است.
     کسی که در غریبستان است، اندوه و درد فراوان از فراق دارد.
     در غریبستان نه ما زبان مردم آنجا را می فهمیم و نه آنها زبان من را.
     در غریبستان همه غربا بی ما و من هستند. فرقی نمی کند که در اینجا شاه باشی یا هرچیز دیگر.
    انسی بیشتری می کند انسان ناقصی است. مولانا خیلی وقت ها وقتی می خواهد شمس را تمجید کند غریب ترین غریب ها خطابش می کند. اگر ایماژ ما این باشد پس ارزش زندگی ما به این است که به وطن خود برگردیم. زیستن ما بیگاری نیست. کاری است که اگر درست انجام بگیرد مزد خود را دریافت می کند. در این زندگی هزینه زندگی به فایده اش می ارزد. هزینه اش زیستن در غریبستان است ولی فایده اش این است که در زندگی پخته می شویم و قدر معشوق را می دانیم و بر می گردیم پیش معشوق. چه این پخته شدن معشوق حقیقت داشته باشد و چه به گفته ادیان شرقی مایا (توهم کیهانی) به هر حال سود این سفر این است که ما پخته می شویم و معشوق ما را اینجوری بیشتر می پسندد.