رضا بژکول

رضا بژکول

وب سایت شخصی رضا بژکول
رضا بژکول

رضا بژکول

وب سایت شخصی رضا بژکول

معنای زندگی واقعی از دیگاه مولانا(لطفا بخوانید که زیباست)

معنای زندگی واقعی از دیگاه مولانا(لطفا بخوانید که زیباست)

ما را در غریبستان تنها رها نکردند راهنمایی هست
استاد مصطفی ملکیان در تبیین معنای زندگی از نظرگاه مولانا بیان کرد

نویسنده: علی ورامینی

مصطفی ملکیان سه مولفه برای زندگی آرمانی قایل است. این سه مولفه عبارتند از خوبی به معنای اخلاقی زیستن، خوشی به معنای بردن بیشترین لذت، دوری از درد و رنج غیر لازم و معنی دار بودن زندگی. در سلسله نشست های قبلی سروش مولانا تحت عنوان رستخیز ناگهان، ملکیان در باب خوبی زندگی در نظرگاه مولانا صحبت کرده بود. آخرین نشست از این سری برنامه که سه شنبه در ایوان شمس و به همت موسسه سروش مولانا برگزار شد که ملکیان به «زندگی: معناداری یا معنادهی: معنای زندگی از نظرگاه مولانا» پرداخت. ملکیان که در این باره گفتاری ارایه کرد برخلاف سنت گذشته تنها به مباحث کلی اکتفا نکرد و سعی کرد معنای زندگی در نظر مولانا را مشخص کند. در همین راستا در همه موارد از مولانا مثال هایی می آورد. متنی که در ادامه می خوانید خلاصه یی از این سخنرانی مولاناست که به علت محدود بودن فضای ما به اهم نکات بحث و سر فصل های آن بسنده کردیم.
    
    مصطفی ملکیان : طی سالیانی که من در دانشگاه و سخنرانی ها درباب معنای زندگی صحبت کرده ام همیشه سعی کرد ه ام از زوایای مختلفی به این مقوله نگاه کنم. اکنون هم همین قصد را دارم که از منظری نو وارد بحث ارزش زندگی شوم. بسته به اینکه شما فرد انسانی را در دنیا به چه چیزی تشبیه کنید،اما درمساله ارزش زندگی پاسخ متفاوت خواهید یافت. شما بودن خودتان را در زندگی این جهانی به چه چیزی تشبیه می کنید؟ یا در اصطلاح فنی آن ایماژ (صورت خیالی) شما از زندگی تان چیست؟ (زندگی خود شخص مورد بحث است و نه نوع بشر یا هر فرد دیگری). این بحث را معمولابه ایماژهای زندگی تعبیر می کنند. ما آدمیان هرکدام مان اگر تامل کنیم، می بینیم یکی از این ایماژها را در خود داریم. کسانی از میان فیلسوفان، عارفان، فرزانگان و... گفته اند که تصور ما از زندگی پرنده یی در قفس است
    
    بحث معنای زندگی که به نظر آلبر کامو، فیلسوف اخلاق گرا و اگزیستانسیالیسم فرانسوی، مهم ترین مشکل فلسفه است؟ به تعبیر کامو اگر فلسفه بتواند تنها و تنها مشکل معنای زندگی را حل کند، خدمت خود را به بشر کرده است و بر عکس نتواند این را حل کند، هر مساله دیگری را هم که حل کند باز کار چشمگیری برای بشر انجام نداده است. من بسیار زیاد با این رای کامو همدلی دارم. اینکه آیا زندگی معنایی دارد؟ اگر دارد چگونه باید کشف شود و اگر ندارد چگونه باید جعل شود؟ این مساله به عنوان مهم ترین مبحث فلسفه، در یک جلسه تمامی ابعاد آن را نمی شود کند و کاو کرد و همه کسانی که با این ادبیات این حوزه و مکتوبات این حوزه سر و کار دارند می دانند که حتی مباحث مربوط به این مقوله را در یک جلسه نمی توان بررسی کرد، چه برسد که بخواهیم مورد کند و کاو قرار دهیم. بنده در مقاله یی که در آینده یی نزدیک چاپ خواهد شد به این نکته اشاره کردم که مساله معنای زندگی اگر بخواهد درست حل شود متفرع بر این است که ما نزدیک به 80 مساله را حل کنیم. راه حلی که به لحاظ عقلانی پذیرفته شده باشد و به لحاظ عملی هم بتواند راهنمای الباقی زندگی ما باشد چون همیشه معنای زندگی را کسانی طرح می کنند که برای بقیه زندگی برنامه یی ندارند. واضح است که در این جلسه من به این ابعاد نمی توانم بپردازم و در اینجا سعی می کنم که تنها مراد معنای زندگی از نظرگاه مولانا ایضاح کنم.
    
     مراد از معنای زندگی
    در کتاب ها و مباحث فلسفی که درباب معنای زندگی می شود، سه برداشت از معنای زندگی وجود دارد.
    گاهی مراد از معنای زندگی ارزش زندگی است و سوال در واقع این است که آیا زندگی ارزش زیستن دارد؟ آیا می صرفد که ما زندگی کنیم؟ یا به تعبیر دقیق تر آیا زندگی ارزش آن را دارد که ما همچنان به آن ادامه بدهیم؟ اینجا منظور صرفیدن است. این مساله ناشی از مساله یی دیگر است با نام عقلانیت عملی. گوهر عقلانیت عملی این است که دست به کاری نزنید که هزینه آن کار بیش از فایده آن باشد و اگر هم از قضا، دست به کاری زدید که هزینه آن بیش از سودش است و اواسط کار این را متوجه شدید، فورا آن کار را متوقف کنید. فصل مشترک تمام فیلسوفان تاریخ در باب عقلانیت عملی این نکته است. بر همین مبنا استدلال می شود که زندگی کردن هم یک کار است. (البته یک کار بسیط و مرکب) و اگر زندگی کردن هم کاری است که ما به آن اشتغال داریم، نباید دست به آن بزنیم مگر اینکه سود آن بیش از هزینه اش باشد. دست بر قضا ما به اختیار دست به این کار نزدیم و پدر و مادر ما را به این کار واداشتند. حالاطبق بحثی که در رابطه با عقلانیت عملی رفت، به ما می گوید که اگر اواسط کاری متوجه شدیم که هزینه آن بیش از سود است باید آن را متوقف کنیم. متوقف کردن این کار هم معنایش واضح است: خودکشی. پس اگر ما خودکشی نمی کنیم لابد هزینه زندگی را بیش از سود آن نمی دانیم. والابه مقتضی عقل عملی باید آن را متوقف کنیم. حال باید ببینیم بر اساس چه استدلالی سود زندگی بیش از هزینه آن است که ما همچنان سرخوشانه به آن ادامه می دهیم؟
    آلبر کامو معتقد بود که فیلسوفان باید به این مساله بپردازند و محاسبه که هزینه و فایده زندگی چه مقدار است. اگر هزینه آن بیش از سودش است به لحاظ عقلانیت عملی وظیفه ما این است که خودکشی کنیم و اگر بیان کردند که فایده زندگی بیش از سود هزینه آن است یا در بدترین حالت هم اندازه استف ما می توانیم به زندگی ادامه دهیم و زیست مان هم با مقتضیات عقلانیت عملی ناسازگار نباشد. این است که به زعم کامو، مساله معنای زندگی مهم ترین مساله زندگی است و هرمساله دیگری منوط به کیفیت و کمیت زندگی است. پرداخت به این مساله، پرداخت به اصل زندگی است که اصلاباید زیست یا نباید زیست؟
    معنای دوم معنای زندگی، هدف زندگی است. خیلی ها وقتی سوال از معنای زندگی می کنند سوال شان در ارتباط با صرفیدن زندگی نیست بلکه بحث بر سر این است که هدف در زندگی چه باید باشد؟ من در زندگی چه هدفی را باید دنبال کنم؟ هدف های زندگی چه ویژگی هایی باید داشته باشد؟

    نخستین ویژگی هدف این است که باید قابل تحصیل باشد. نباید هدفی در نظر بگیریم که دنبال کردن آن به معنای جنباندن اقبال ناممکن باشد.

دوم اینکه آن هدف باید از تمام اهداف قابل تحصیل دیگر برتری یا برتری هایی داشته باشد. نکته سوم این است که آن هدف باید طوری باشد که اگر من آن را دنبال کردم و تو هم دنبال کردی، مجبور نباشیم که در کوچه زندگی یکدیگر را لگد مال کنیم. پس در معنای دوم معنای زندگی به معنی هدفی است که این سه ویژگی را داشته باشد. فیلسوفان در باب گشادگی و فروبستگی مفهمومی و همچنین تشخیص مصداق این هدف اختلافات فراوانی با یکدیگر دارند.

    اما معنی سوم معنای زندگی، کارکرد زندگی است یعنی زندگی نوع بشر به طور کلی در هستی چه کارکردی دارد و زندگی من فرد در تاریخ بشر چه کارکردی دارد؟
    اگر دقت کنید این خود به دو سوال منحل می شود، یکی اینکه نوع بشر از روز اول پیدایش در زمین، چه کارکردی برای کل عالم داشته است؟ آیا در نبود بشر، جهان هستی دستخوش عیبی می شده است؟ آیا کمیت جهان هستی لنگی ای داشته است که نوع بشر می خواسته آن را برطرف کند؟
    نکته مهم تر به لحاظ عملی، آمد و رفت «من» است. آمد و رفت من مصطفی برای تاریخ نوع بشر چه سودی دارد؟ اگر من نمی آمدم چه خلئی وجود داشت؟ این هم بحث کارکرد زندگی است.
    باید دقت کنیم که این سه بحث جدا و مستقل یکدیگر هستند. موضع گرفتن در باب هرکدام راه را بر موضع گرفتن های متفاوت در باب دو مورد دیگر نمی بیند. بنابراین بحث امروز من در رابطه با معنای زندگی به معنی ارزش زندگی و آن هم از نظرگاه مولاناست.
    
     منظری نو در ارزش زندگی
    طی سالیانی که من در دانشگاه و سخنرانی ها درباب معنای زندگی صحبت کرده ام همیشه سعی کرد ه ام از زوایای مختلفی به این مقوله نگاه کنم. اکنون هم همین قصد را دارم که از منظری نو وارد بحث ارزش زندگی شوم.
    بسته به اینکه شما فرد انسانی رادر دنیا به چه چیزی تشبیه کنید، اما در مساله ارزش زندگی پاسخ متفاوت خواهید یافت. شما بودن خودتان را در زندگی این جهانی به چه چیزی تشبیه می کنید؟ یا در اصطلاح فنی آن ایماژ (صورت خیالی) شما از زندگی تان چیست؟ (زندگی خود شخص مورد بحث است و نه نوع بشر یا هر فرد دیگری). این بحث را معمولابه ایماژهای زندگی تعبیر می کنند. ما آدمیان هرکدام مان اگر تامل کنیم، می بینیم یکی از این ایماژها را در خود داریم. کسانی از میان فیلسوفان، عارفان، فرزانگان و... گفته اند که تصور ما از زندگی پرنده یی در قفس است. کسانی این ایماژ را به صورت پرنده یی در دام وصف کردند. کسانی گفته اند زندانی ای در زندان. بعضی گفته اند بشر در دنیا سوژه یک آزمایش است در آزمایشگاه. هر ایماژی سوالات خاصی درباره بشر طرح می کند طبعا به آن سوالات بشر باید جواب بدهد. کند و کاو این بحث فرصت مفصلی می خواهد اما این را بدانید که خیلی فرق است بین کسی که بگوید ما زندانی ای هستیم در زندان یا پرنده یی در قفس. مثلاخیلی از فیلسوفان به تاسی از افلاطون، می گفتند ما زندانی ای هستیم در قفس. با این ایماژ به سوال های بسیاری که در خودمان از خود یا دیگری از ما بپرسد باید جواب بدهیم. مثلاچه جرمی مرتکب شده ایم که به این زندان آمده ایم؟ چون حتما زندانی را با جرمی در زندان می کنند. این جرم را کی مرتکب شده ایم؟ کی ناظر این جرم ما بوده است که ما را به زندان انداخته است؟ ما در زندان کی زندانی هستیم الان؟
    اما اگر همین ایماژ زندانی را به پرونده یی در قفس تبدیل کنیم سوالات متفاوت می شود. این پرنده در چه فضایی پرواز می کرده است؟ چه کسی قصد به قفس انداختن این پرنده را داشته است؟ جنس این قفس از چه چیزی است؟ آیا در قفس افتادن ما از بی خردی ما بوده است یا هوشیاری صیاد؟ همان طور که واضح است برای هرکدام از این ایماژها سوالات مختلفی طرح می شود. تا جایی که من یافته ام در حدود 32 ایماژ داریم. هنگامی که فرد ایماژ زندگی خود را تعیین کند، ارزش زندگی خودش معنا می شود. مثلاوقتی شما خود را پرنده یی در قفس ایماژ کنید زندگی تان کی ارزش دارد: هنگامی که بتوانیم خود را به گونه یی از قفس برهانیم.
    
     ایماژ مولانا از زندگی
    من هم مانند خیلی ها خبر دارم که مولانا افلاطونی است و انسان را مانند افلاطون زندانی ای در زندان می بیند یا به تعبیر عده یی دیگر پرنده یی در قفس می داند. تصویرهای دیگری از ایماژ مولانا از زندگی شارحان دیگر به دست داده اند.
    آن رای که من می پسندم این است که مولانا، انسان را عاشقی در غریبستان تلقی می کند. عاشقی که معشوقش جای دیگری است. در «مثنوی معنوی» و «غزلیات شمس» بسیار ابیات وجود دارد که بر این نکته صحه می گذارد.
    بسیاری از مفسران چه در قدیم و چه در امروز بیان داشته اند که نی نامه مولانا، یعنی 18 سطر اول مثنوی معنوی، کل پیام مولانا است. هر چیز دیگری که در مثنوی معنوی، غزلیات شمس، فیه ما فیه و همه آثار مولانا در تلاش ایضاح و تفسیر این 18 بیت است. من در باب این ادعا سخنی ندارم، اما در هر صورت واضح است که نی نامه بخش عظیمی از کل میراث مولانا است. در نی نامه این اندیشه در غریبستان بودن بسیار واضح است. همه می پذیرند که در نی نامه، نی از وطنش دور افتاده و هوس بازگشت دارد، عشق و دلارامش چه نیستان باشد و چه نی های دیگر آنجا هست. فقط مولانا در نی نامه وصف حال خودش را اینچنین بیان می کند: «کز نیستان تا مرا ببریده اند»، یعنی من خودم مایل نبودم از نیستان بریده شوم و دیگری مرا بریده است. اما در اینجا نگفته است که چه کسی و چرا مرا بریده است. به نظر من در کلیات شمس، جواب این سوال داده شده است. به خصوص در غزل 2458 (تصحیح بدیع الزمان فروزانفر که با این بیت شروع می شود «سنگ مزن بر طرف کارگه شیشه گری / زخم مزن بر جگر خسته خسته جگری»). در این غزل مشخص می شود کسی که او را بریده است خود معشوق و معبود او و خود خدا است. و گفته است که اغراضی من دارم که تو باید از من جدا شوی و صلاح تو در این است. مولانا اما همچنان در آخر شک دارد که به خاطر مصلحت خودش این فراق را متحمل شده است.
    وقتی من انسان عاشقی باشم در غریبستانی، آن وقت شباهتم با عاشقی در غریبستان از چه وجهی است؟ چرا که هر ایماژی که برای زندگی خودم قایل باشم حتما زندگی ام را در یک وجه یا چند وجه شبیه این ایماژ می دانم. یا به تعبیر علما هر تشبیهی یک وجه شبه می خواهد. به چه لحاظی من غریبی در غریبستان هستم؟
    به نظر من به لحاظ های فراوانی ما عاشقی در غریبستان هستیم. از اینها من 10 تای آن را انتخاب کردم که اگر دقت کنیم این 10 نکته در کل آثار مولانا سریان دارد و به زبان های مختلف در منطق های مختلف در آثار مولانا بیان می شود. علاوه بر این متوجه می شویم همه آموزه های مولانا می تواند در راستای این 10 نکته کاملاتفسیر و تبیین شود.
    

     10 ویژگی غریبستان


    1- نخستین علامت کسی که در غریبستان است، اندوه و درد فراوان از فراق دارد.
    2- ویژگی دوم که کاملامکمل ویژگی اول است، اشتیاق رفتن است. اگر تو واقعا عاشق هستی و احساس می کنی در غریبستانی حتما اشتیاق رفتن در تو هست.
    3- شما در سفر به یک کشور بیگانه جمعیت خاطر و آرامش ندارید. اینها به این خاطر است که احساس می کنی چیزهای در آن جا از آن تو نیست. انسان با خانه یی انس می گیرد که فکر می کند سال ها در آن می خواهد زندگی کند. انسان در غریبستان همچنین است، آرامش خاطر، طمانینه و جمعیت خاطر ندارد. مولانا می گوید که اگر ما در این دنیا غریب نبودیم آنقدر بی قرار نبودیم. همین که هرچیزی که به دست می آوریم باز آرامش نداریم، نشان دهنده این است که ما متعلق به جای دیگری هستیم. اگر واقعا وطن مان اینجا بود، چیزهایی اگر به دست می آوردیم به لحاظ روانی باید نشست و سکون پیدا می کردیم.
    4- در غربت به همه چیز به چشم زودگذر و موقت نگاه می کنیم.
    5- در غریبستان نه ما زبان مردم آنجا را می فهمیم و نه آنها زبان من را.
    6- عاشق در غریبستان با دیگران تفاهم ندارد. مولانا می گوید عارف تعجب می کند از شادی هایی که مردم دارند و مردم هم تعجب می کنند از شادی هایی که عارف دارد. وی بیان دارد که من و مردم مثل آب و روغن هستیم و هرچقدر با یکدیگر مخلوط شویم باز هرکدام سرجای خود قرار می گیریم و نمی توانم با مردم بیامیزم.
    7- در غریبستان شما به راهنما نیاز دارید. و از برای همین است که مولانا همواره به حضور شیخ و پیر اشاره می کند.
    8- در غریبستان همه غربا بی ما و من هستند. فرقی نمی کند که در اینجا شاه باشی یا هرچیز دیگر. مولانا برای بیان این مفهوم داستان شاهی را بیان می کند که به حمام می رود. از دلاک می پرسد که من چقدر می ارزم؟ دلاک می گوید پنج دینار. شاه می گوید پنج دینار تنها لنگ من می ارزد. دلاک هم بیان می کند که خب منظور من هم همان است. تو در بیرون شاهی و نه در اینجا. در غریبستان نمی توان انانیت یا به قول روانشناسان «ایگویی» برای خود قایل شد.
    9- شما وقتی در یک کشور غریب هستی همواره نظاره گر هستید. نه در تظاهرات شرکت می کنید و نه در کارناوال ها. به عنوان مشاهده گر هستید و نه عامل. اما در شهر خودتان عامل هستید. مولانا می گوید که در این دنیا تنها نظاره گر هستیم و مداخله یی در امور نمی کنیم.
    10- آدم در شهر غریب همواره از رفتن استقبال می کند. بنابراین من (مولانا) همواره از مرگ استقبال می کنم. خطری و بیمی از مرگ برای من نیست، چون به شهر خودم بر می گردم.
    
     خود غریبی در جهان چون شمس نیست
    تمام این 10 ویژگی در سفرها و مهاجرت های این دنیایی ما هست و مولانا می گوید من همه جا این 10ویژگی را دارم. اگر چنین باشد آنوقت هرکس احساس غریبی بیشتر می کند، انسان کامل تری است و هرکس به این دنیا احساس
    
    برش 1
    من هم مانند خیلی ها خبر دارم که مولانا افلاطونی است و انسان را مانند افلاطون زندانی ای در زندان می بیند یا به تعبیر عده یی دیگر پرنده یی در قفس می داند. تصویرهای دیگری از ایماژ مولانا از زندگی شارحان دیگر به دست داده اند. آن رای که من می پسندم این است که مولانا، انسان را عاشقی در غریبستان تلقی می کند. عاشقی که معشوقش جای دیگری است. در «مثنوی معنوی» و «غزلیات شمس» بسیار ابیات وجود دارد که بر این نکته صحه می گذارد
    
    برش 2
    مولانا خیلی وقت ها وقتی می خواهد شمس را تمجید کند غریب ترین غریب ها خطابش می کند. اگر ایماژ ما این باشد پس ارزش زندگی ما به این است که به وطن خود برگردیم. زیستن ما بیگاری نیست. کاری است که اگر درست انجام بگیرد مزد خود را دریافت می کند. در این زندگی هزینه زندگی به فایده اش می ارزد. هزینه اش زیستن در غریبستان است ولی فایده اش این است که در زندگی پخته می شویم و قدر معشوق را می دانیم و بر می گردیم پیش معشوق
    
    جمله های کلیدی
     مولانا، انسان را عاشقی در غریبستان تلقی می کند.
     بسیاری از مفسران بیان داشته اند که نی نامه مولانا، کل پیام مولانا است.
     مولانا اما همچنان در آخر شک دارد که به خاطر مصلحت خودش این فراق را متحمل شده است.
     کسی که در غریبستان است، اندوه و درد فراوان از فراق دارد.
     در غریبستان نه ما زبان مردم آنجا را می فهمیم و نه آنها زبان من را.
     در غریبستان همه غربا بی ما و من هستند. فرقی نمی کند که در اینجا شاه باشی یا هرچیز دیگر.
    انسی بیشتری می کند انسان ناقصی است. مولانا خیلی وقت ها وقتی می خواهد شمس را تمجید کند غریب ترین غریب ها خطابش می کند. اگر ایماژ ما این باشد پس ارزش زندگی ما به این است که به وطن خود برگردیم. زیستن ما بیگاری نیست. کاری است که اگر درست انجام بگیرد مزد خود را دریافت می کند. در این زندگی هزینه زندگی به فایده اش می ارزد. هزینه اش زیستن در غریبستان است ولی فایده اش این است که در زندگی پخته می شویم و قدر معشوق را می دانیم و بر می گردیم پیش معشوق. چه این پخته شدن معشوق حقیقت داشته باشد و چه به گفته ادیان شرقی مایا (توهم کیهانی) به هر حال سود این سفر این است که ما پخته می شویم و معشوق ما را اینجوری بیشتر می پسندد.
    
    

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.