رضا بژکول

وب سایت شخصی رضا بژکول

رضا بژکول

وب سایت شخصی رضا بژکول

درخواست اصغر فرهادی( هنرمند متعهد کشورمان) از خانواده مقتول

 
 

 

درخواست اصغر فرهادی از خانواده مقتول:  
«ریحانه» را به حرمت انسانیت ببخشید  
اصغر فرهادی در نامه‌ای خطاب به اولیای‌دم پزشک جراحی که توسط ریحانه به قتل رسیده است، خواستار عفو و بخشش شد. ریحانه هفت‌سال قبل در سن 19سالگی در حالی‌که به‌عنوان طراح داخلی وارد منزل پزشکی میانسال شده بود تا خانه را به مطب تغییر بدهد، مرتکب قتل و به قصاص محکوم شد. دایره صلح و سازش دادسرای جنایی تهران با توجه به قطعی‌شدن حکم قصاص در دیوانعالی کشور هفته گذشته جلسه‌ای را برای جلب رضایت اولیای‌دم مقتول برگزار کرد. جمعی از هنرمندان در این جلسه حضور یافتند و با خانواده مقتول صحبت کردند. خود ریحانه نیز از آنها درخواست بخشش کرد اما اولیای‌دم بر خواسته‌شان مبنی بر اجرای حکم پافشاری کردند. در روزهای گذشته جمعی از فعالان مدنی تلاش‌هایی برای اخذ رضایت خانواده مقتول انجام داده‌اند. فرهادی نیز دیروز خطاب به خانواده «سربندی» نامه‌ای نوشت تا «ریحانه جباری» را که در آستانه اعدام است، ببخشند. ریحانه در زمان خردسالی در یکی از سریال‌های فرهادی بازی کرده بود.
در متن نامه این کارگردان سینمای ایران که نسخه‌ای از آن در اختیار ایسنا قرار گرفته آمده است: «خانواده محترم سربندی، سلام.
پیش از هر سخن، تسلیت مرا در داغی که دیده‌اید، پذیرا باشید. چندی پیش در یکی از روزهای میانی هفته، به قبرستانی که فوت‌شدگان فامیل در آن آرمیده‌اند سر زدم. هیچ‌کس آنجا نبود. من بودم و آن‌سوتر زنی که در چادر سیاه خود فرو رفته و بر سر مزاری نشسته بود. تنهایی‌اش در آن بعدازظهر ساکت و خلوت قبرستان، از آن لحظه‌هایی شد که همواره در ذهنم باقی خواهد ماند. لختی بعد برخاست. پیرزنی بود نحیف و خمیده‌قامت، آبی روی سنگ قبر ریخت و با دست آن را به‌دقت شست و رفت.
رفتم به سوی سنگ قبر خیس، سنگی کوچک و کهنه که حالا با گذر سالیان حروف نام صاحب آن ساییده بود و ناخوانا. به عادت همیشگی، تاریخ تولد و فوت را تفریق کردم. آنجا قبر جوانی بود 17ساله که در سال 1355 به خاک رفته بود. 38سال پیش. عجب آنکه پیرزن، 38سال پس از مرگ عزیزش- به‌گمانم فرزندش- در خلوت یکی از روزهای میانی هفته، بیرون از هیاهوی روزگار، تنها بر سر خاک او نشسته و هنوز با او بود و در کنارش. سنگ ترک برداشته هم دیگر نام جوان ازدست‌رفته را بر خود نداشت و از یاد پاک کرده بود اما مادر هنوز سینه پیرش داغدار و دلتنگ جوانش بود. داغ، کهنه می‌شود اما فراموش نه.
حقیقت نیست اگر بگویم احساس شما را در این روزهای سخت درک می‌کنم. جای خالی یکی از اعضای خانواده‌تان و غم ازدست‌دادن او از یک‌سو، سخنان و قضاوت‌های تحریک‌آمیز و ناسنجیده‌ای که ناخن است بر زخم شما از سوی دیگر و واگذاردن سررشته مرگ و زندگی و سرنوشت دختری جوان در دستان شما از همه سنگین‌تر و سهمگین‌تر. با این حال امید دارم در این سخن کوتاه، منصف باشم.
من خانم «ریحانه جباری» را نمی‌شناسم، اما شنیده‌ام که او در خردسالی‌اش در یکی از سریال‌های من نقش کوتاهی بازی کرده است. ذهنم را می‌کاوم و چهره یک‌یک خردسالانی را که روزی در ساخته‌های من نقشی داشته‌اند از پیش چشم می‌گذرانم تا شاید بتوانم حدس بزنم کدامشان ممکن است «ریحانه» باشد. در چشم و چهره کدامشان اندک نشانه‌ای از آینده‌ای اینچنین غمبار و حزن‌انگیز می‌توان یافت. در لحن و زبان کودکانه کدامشان ردی از کسی می‌توان جست که فردایی نه‌چندان‌دور، هم‌نوعی را به قتل برساند، اما من در آن چهره‌ها که هنوز نمی‌دانم کدامشان «ریحانه» است، جز معصومیت هیچ نیافتم.  چگونه ممکن است یکی از آن کودکان دوست‌داشتنی در آینده‌ای نه‌چندان‌دور، ثانیه‌های زندگی‌اش در کابوس نزدیک‌شدن به لحظه آویختنش از طناب‌دار به شماره بیفتد.  اگرچه هیچکدام از آن دخترکان معصوم در خیال‌بافی‌های کودکانه از آینده‌شان هرگز خود را در هیبت یک قاتل و اعدامی تخیل نکرده بودند، اما به‌سادگی شاید، هرکدام از آنان با یک اتفاق ساده و بیرون از اختیار و اراده‌شان می‌توانستند امروز جای «ریحانه» باشند و «ریحانه» در جمع کسانی که اخبار و احوال دختر جوانی محکوم به مرگ را دل‌نگران دنبال می‌کند. چه می‌شود که آن کودک معصوم دیروز، امروز جوانی می‌شود با دستانی آلوده به خون، در چندقدمی مرگی زودرس. ما مردمان کجای این داستانیم و چه سهمی در سیر آن کودک ناب و زلال و سرخوش دیروز به قاتل امروز داریم. هیچ جرمی، فقط یک مجرم ندارد و هیچ قتلی فقط یک قاتل. من دلگیری‌تان را از کسانی که نابخردانه شما را آزردند و شاید خشمی را سبب شدند که بر سرنوشت ریحانه در روزهای پیش‌رو تاثیر دارد، درک می‌کنم و با تمام وجودم از شما تقاضا دارم در روزگاری که بخشندگی حتی در جزیی‌ترین امور زندگی روزمره‌مان گم و ناپیداست، او را ببخشایید. من در تقویمم روزی را که شما با وجود همه رنج‌ها و دردهایتان که تا ابد همراهتان است، این انسان را به زندگی بازگردانید، روز بخشایش نام خواهم داد و نام شما را همواره به خاطر خواهم سپرد.
این گذشت تنها نجات یک فرد نیست. عملی است نمادین، ماندگار و آموزنده. دعوتی است از همگان به گذشت و بخشش. تشویق به گذشت‌کردن کسانی است که در موقعیتی چون شما، بر سر دوراهی بخشیدن و نبخشیدن ایستاده‌اند. شما با این گذشت انسان‌های زیادی را از مرگ نجات خواهید داد. شاید تقدیر آن است که خون بر زمین ریخته‌شده در این اتفاق ناگوار در راه هدیه‌کردن این مفهوم بزرگ و گرانقدر به دیگران به‌کار آید. شما با این تصمیم بزرگ، معنایی عمیق به مرگ عزیزتان خواهید بخشید.  خانواده داغدار سربندی، به حرمت انسانیت، آن کودک خردسال دیروز را ببخشایید.» 
یاداشت 
به امیداینکه خانواده محترم مقتول کاری بزرگ کرده ودختر جوان را بخشیده تا یکبار دیگر زندگی جدیدی به او بخشیده شود

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.